هوش مصنوعی:
این متن بیانگر عشق و ارادت شاعر به یک شخصیت والا (سلطان) است. شاعر خود را عاشق و فدایی این شخصیت میداند و از خاک قدم او به عنوان تاج خود یاد میکند. او با وجود مشکلات و سختیها، خود را همچون یوسف در زندان میداند اما با این حال، به عشق و ایمان خود پایبند است. شاعر همچنین به مفاهیمی مانند توحید، ایمان، و ارزش درونی خود اشاره میکند و خود را همچون سایهای از شخصیت مورد ستایشش میداند.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که برای درک کامل آن، خواننده نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۶۸۰
من اگر پُر غَم اگر شادانم
عاشقِ دولَتِ آن سُلطانم
تا که خاکِ قَدَمَش تاجِ من است
اَگَرَم تاجْ دَهی نَسْتانم
تا لبِ قَندِ خوشش پَندم داد
قَند رویَد بُنِ هر دَندانم
گُلَم اَرْ چند که خارم در پاست
یوسُفَم گرچه دَرین زندانم
هر کِه یعقوبِ من است او را من
مونِسِ زاویهٔ اَحْزانم
در وصالِ شبِ او هَمچو نِیام
قَند مینوشَم و در اَفْغانم
پایِ من گرچه دَرین گِل ماندهست
نه که من سَروِ چُنین بُستانم؟
زِ جهان گَر پنهانم چه عَجَب
که نهان باشد جان، من جانم
گرچه پُر خارَم سَر تا به قَدَم
کوریِ خار، چو گُلْ خَندانم
بودهام مؤمنِ توحید، کُنون
مؤمنان را پس ازین ایمانم
سایهٔ شَخْصم و اندازهٔ او
قامَتَش چند بُوَد چَندانم
هر کِه او سایه ندارد چو فَلَک
او بِدانَد که زِ خورشیدانم
قیمَتَم نَبّوَد، هر چند زَرَم
که به بازار نِیَم، در کانم
من درونِ دلِ این سنگ دلان
چون زَر و خاکِ به کان یکسانم
چون که از کانِ جهان باز رَهَم
زان سویِ کَوْن و مکان من دانم
عاشقِ دولَتِ آن سُلطانم
تا که خاکِ قَدَمَش تاجِ من است
اَگَرَم تاجْ دَهی نَسْتانم
تا لبِ قَندِ خوشش پَندم داد
قَند رویَد بُنِ هر دَندانم
گُلَم اَرْ چند که خارم در پاست
یوسُفَم گرچه دَرین زندانم
هر کِه یعقوبِ من است او را من
مونِسِ زاویهٔ اَحْزانم
در وصالِ شبِ او هَمچو نِیام
قَند مینوشَم و در اَفْغانم
پایِ من گرچه دَرین گِل ماندهست
نه که من سَروِ چُنین بُستانم؟
زِ جهان گَر پنهانم چه عَجَب
که نهان باشد جان، من جانم
گرچه پُر خارَم سَر تا به قَدَم
کوریِ خار، چو گُلْ خَندانم
بودهام مؤمنِ توحید، کُنون
مؤمنان را پس ازین ایمانم
سایهٔ شَخْصم و اندازهٔ او
قامَتَش چند بُوَد چَندانم
هر کِه او سایه ندارد چو فَلَک
او بِدانَد که زِ خورشیدانم
قیمَتَم نَبّوَد، هر چند زَرَم
که به بازار نِیَم، در کانم
من درونِ دلِ این سنگ دلان
چون زَر و خاکِ به کان یکسانم
چون که از کانِ جهان باز رَهَم
زان سویِ کَوْن و مکان من دانم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۷۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.