هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از عشق و عاشقی سخن میگوید و از شکستهای عاطفی و ناامیدیهای خود مینالد. او از معشوق خود میخواهد که او را بسوزاند و از رنجهایش رهایی بخشد. شاعر همچنین به رابطهی پیچیدهی خود با معشوق اشاره میکند و از این که معشوق او را به دام انداخته است، شکایت میکند. در نهایت، شاعر اعلام میکند که در هر حال، چه در زندگی و چه در مرگ، با معشوق خوشحال است.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از مضامین مانند شکست عاطفی و رنج ممکن است برای سنین پایینتر سنگین و نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۱۶۸۶
گفتم که عَهد بَستم وَزْ عَهدِ بَد بِرَستَم
گفتا چگونه بَندی چیزی که من شِکَستَم؟
با وِیْ چو شَهْد و شیرم هم دامَنَش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شِکَسته دستَم؟
خود دامَنَش نگیرد اِلّا شِکَسته دستی
اکنون بُلند گردم کَزْ جور کرد پَستَم
تا من بُلند باشم پَستم کُند به داوَر
چون نیست کرد آن گَه بازآوَرَد به هستم
ایِ حَلْقههایِ زُلفَش پیچیده گِردِ حَلْقَم
اَفْغان زِ چَشمِ مَستَش کان مَست کرد مَستَم
آمد خیالِ مَستَش مَستانه حَمله آوَرْد
چندان بَهانه کردم وَزْ دستِ او نَرَستَم
حَلْقه زدم به دَر بر آواز داد دِلْبَر
گفتا که نیست این جا یعنی بِدان که هستم
گفتم که بنده آمد گفت این دَمِ تو دام است
من کِی شکارِ دامَم من کِی اسیرِ شَستَم؟
گفتم اگر بِسوزی جانِ مرا سِزایَم
ای بُت مرا بِسوزان زیرا که بُت پَرَستَم
من خُشک ازان شُدَسْتَم تا خوش مرا بِسوزی
چون تو مرا بِسوزی از سوختن بِرَستَم
هر جا رَوی بیایم هر جا رَوَم بیایی
در مرگ و زندگانی با تو خوشَم خوشَستَم
ای آب زندگانی با تو کجاست مُردن؟
در سایهٔ تو بِاللَّهْ جَستَم زِ مرگ جَستَم
گفتا چگونه بَندی چیزی که من شِکَستَم؟
با وِیْ چو شَهْد و شیرم هم دامَنَش بگیرم
اما چگونه گیرم چون من شِکَسته دستَم؟
خود دامَنَش نگیرد اِلّا شِکَسته دستی
اکنون بُلند گردم کَزْ جور کرد پَستَم
تا من بُلند باشم پَستم کُند به داوَر
چون نیست کرد آن گَه بازآوَرَد به هستم
ایِ حَلْقههایِ زُلفَش پیچیده گِردِ حَلْقَم
اَفْغان زِ چَشمِ مَستَش کان مَست کرد مَستَم
آمد خیالِ مَستَش مَستانه حَمله آوَرْد
چندان بَهانه کردم وَزْ دستِ او نَرَستَم
حَلْقه زدم به دَر بر آواز داد دِلْبَر
گفتا که نیست این جا یعنی بِدان که هستم
گفتم که بنده آمد گفت این دَمِ تو دام است
من کِی شکارِ دامَم من کِی اسیرِ شَستَم؟
گفتم اگر بِسوزی جانِ مرا سِزایَم
ای بُت مرا بِسوزان زیرا که بُت پَرَستَم
من خُشک ازان شُدَسْتَم تا خوش مرا بِسوزی
چون تو مرا بِسوزی از سوختن بِرَستَم
هر جا رَوی بیایم هر جا رَوَم بیایی
در مرگ و زندگانی با تو خوشَم خوشَستَم
ای آب زندگانی با تو کجاست مُردن؟
در سایهٔ تو بِاللَّهْ جَستَم زِ مرگ جَستَم
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.