۳۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۶

گره در کام دل از بخت زبون نگشاید
گره از رشتهٔ ما سحر و فسون نگشاید

سینه بر تیغ مزن، یک نگه از دوست طلب
که ز هر موی تو صد چشمهٔ خون نگشاید

آن که می کفت منم کار فروبسته گشای
اینک آورده ام عقده، کنون نگشاید

چشم بر ناوک آنیم که آهوی حرم
به کمان آید و بر صید زبون نگشاید

جای آن است که گر صبر کنم با این درد
که به طعنم لب ارباب سکون نگشاید

نوحه در سینه نمی گنجد و لب ها بسته
لب این طایفه از زمزمه چون نگشاید

آشکارا اگرم تیغ زند غیرت عشق
از برون پرده نبندد، ز درون نگشاید

بنمایم به تو دل های ملامت در بند
هرگز این سلسهٔ غالیه گون نگشاید

عرفی آمد دگر ای همنفسان، کز غم و درد
بر دل ما در آشوب و جنون نگشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.