هوش مصنوعی: شاعر در این متن از تنهایی و بی‌قراری خود می‌گوید. او در دیر مغان بوده و کسی همراه او نبوده است. از حرم تا آتشکده رفت و برگشت، اما آرامش نیافت. حتی نعمت‌های فردوسی نیز نتوانستند او را خوشحال کنند، زیرا لذت واقعی را درک نمی‌کرد. او خود را پرنده‌ای از بهشت می‌داند که نمی‌تواند روی شاخی بنشیند، زیرا هوای دلش او را بی‌قرار نگه می‌دارد. در نهایت، از عادت ناشناخته دلش شکایت می‌کند که حتی برای یک لحظه هم با او عهد نبسته است.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و روان‌شناختی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای کودکان قابل فهم نباشد.

غزل شمارهٔ ۲۳۲

دوش در دیر مغان بودیم و کس با ما نبود
گفت و گوها رفت و تشویش نفس با ما نبود

رو نکردیم از حرم یک بار در آتشکده
کز حریمش دامن خاشاک و خس با ما نبود

صد قدم رفتیم دور از کوی او در پس حجاب
اضطراب یک نگاه بازپس با ما نبود

نعمت فردوس بر ما ریختند، اما نشد
کام لذت یاب، چون ذوق مگس با ما نبود

طایر خلدیم و ننشینیم از شاخی به شاخ
کز هوای دل دو صد دام و قفس با ما نبود

عادت دل ما نمی دانیم، کاین نا آشنا
تا به ما بستند عهدش یک نفس با ما نبود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.