۴۱۸ بار خوانده شده
از ما مَشو مَلول که ما سخت شاهِدیم
از رَشک و غَیرت است که در چادری شُدیم
روزی که اَفْکَنیم زِجانْ چادرِ بَدَن
بینی که رَشک و حَسرتِ ماهیم و فَرقَدیم
رو را بِشو و پاک شو از بَهرِ دیدِ ما
وَرْنی تو دور باش، که ما شاهِدِ خَودیم
آن شاهِدی نِهایم که فردا شود عَجوز
ما تا اَبَد جوان و دِلارام و خوشقَدیم
آن چادر اَرْ خَلَق شُد، شاهِدْ کُهَن نشُدْ
فانیست عُمرِ چادر و ما عُمرِ بیحَدیم
چادر چو دید از آدمْ اِبْلیس، کرد رَد
آدم نِداش کرد تو رَدّیْ نه ما رَدیم
باقی فرشتگان به سُجود اَنْدَرآمدند
گفتند در سُجود که بر شاهِدی زدیم
در زیرِ چادر است بُتی کَزْ صِفاتْ او
ما را زِ عقل بُرد و سُجود اَنْدَرآمدیم
اَشکالِ گَنده پیر زِاَشکالِ شاهِدان
گَر عقلِ ما نداند، در عشقْ مُرتَدیم
چه جایِ شاهِد است، که شیرِ خداست او
طِفْلانه دَم زدیم، که با طِفْلِ اَبْجَدیم
با جوز و با مَویز فَریبنَد طِفْل را
وَرْ نی که ما چه لایقِ جوزیم و کُنجَدیم؟
در خود و در زِرِه چو نَهان شُد عَجوزهیی
گوید که رُستَمِ صَفِ پیکارِ اَمْجَدیم
از کَرّ و فَرِّ او، همه دانند کو زن است
ما چون غَلَط کنیم که در نورِ احمدیم؟
مومن مُمَیِّز است، چُنین گفت مُصْطَفی
اکنون دَهان بِبَند، که بیگفتْ مُرشَدیم
بِشْنو زِ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز باقیاَش
زیرا تمامِ قِصّه از آن شاه نَسْتَدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
از رَشک و غَیرت است که در چادری شُدیم
روزی که اَفْکَنیم زِجانْ چادرِ بَدَن
بینی که رَشک و حَسرتِ ماهیم و فَرقَدیم
رو را بِشو و پاک شو از بَهرِ دیدِ ما
وَرْنی تو دور باش، که ما شاهِدِ خَودیم
آن شاهِدی نِهایم که فردا شود عَجوز
ما تا اَبَد جوان و دِلارام و خوشقَدیم
آن چادر اَرْ خَلَق شُد، شاهِدْ کُهَن نشُدْ
فانیست عُمرِ چادر و ما عُمرِ بیحَدیم
چادر چو دید از آدمْ اِبْلیس، کرد رَد
آدم نِداش کرد تو رَدّیْ نه ما رَدیم
باقی فرشتگان به سُجود اَنْدَرآمدند
گفتند در سُجود که بر شاهِدی زدیم
در زیرِ چادر است بُتی کَزْ صِفاتْ او
ما را زِ عقل بُرد و سُجود اَنْدَرآمدیم
اَشکالِ گَنده پیر زِاَشکالِ شاهِدان
گَر عقلِ ما نداند، در عشقْ مُرتَدیم
چه جایِ شاهِد است، که شیرِ خداست او
طِفْلانه دَم زدیم، که با طِفْلِ اَبْجَدیم
با جوز و با مَویز فَریبنَد طِفْل را
وَرْ نی که ما چه لایقِ جوزیم و کُنجَدیم؟
در خود و در زِرِه چو نَهان شُد عَجوزهیی
گوید که رُستَمِ صَفِ پیکارِ اَمْجَدیم
از کَرّ و فَرِّ او، همه دانند کو زن است
ما چون غَلَط کنیم که در نورِ احمدیم؟
مومن مُمَیِّز است، چُنین گفت مُصْطَفی
اکنون دَهان بِبَند، که بیگفتْ مُرشَدیم
بِشْنو زِ شَمسِ مَفْخَرِ تبریز باقیاَش
زیرا تمامِ قِصّه از آن شاه نَسْتَدیم
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.