۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۶

با محبت گهر عجز و نیاز افشاند
حسن مغرور برد، دامن ناز افشاند

گرد غم کور کند دیدهٔ جانم هر گاه
دامن عشوهٔ امیدگُداز افشاند

مفشانید به دامان دلم گرد مراد
که بر او طعنه زند، همت و ناز افشاند

آن چه در انجمن اهل صفا جلوه کند
دست هر ذره بر او گوهر راز افشاند

شاهد حسن از آن خون شهیدان طلبد
کان گلابیست که در دامن ناز افشاند

عشق سوزندهٔ جاه است که هرگزمحمود
نتوانست که دامان ایاز افشاند

اثر نیش دهد در دل ریشم ، عرفی
مطرب آن نغمهٔ تر کز لب ساز افشاند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.