۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۱

بُگشایْ چَشمِ خود که از آن چَشمْ روشنیم
حاشا که چَشمِ خویش از آن رویْ بَرکَنیم

پَروانه­یی تو، بَهرِ تو بِفْروز سینه را
تا خویش را زِعشقْ بر آن سینه بَرزَنیم

بِفْزایْ خوفِ عشق، نخواهیم ایمِنی
زیرا زِخوفِ عشقِ تو ما سَخت ایمِنیم

پروانه را زِشمعِ تو هر روز مُژده‌یی‌ست
یعنی که ماتْ شو، که‌ هَمی‌ماتْ ضامِنیم

شادیم آن زمان که تو دَعوی کُنی که من
بی من شویم از خود، وَزْ عشقْ صد مَنیم

تا باغ گُلْسِتانِ جَمالِ تو دیده‌ایم
چون سَرْو سَربُلند و زَبانوَر چو سوسَنیم

بر گُلْشَنِ زَمانه بُرو آتشی بِزَن
زیرا زِ عشقِ رویِ تو، زان سویِ گُلْشَنیم

ای آن کِه سُست‌دل شُده‌یی در طَریقِ عشق
در ما گُریز زود، که ما بُرجِ آهنیم

از ذوقِ آتشِ شَهِ تبریز، شَمسِ دین
داریم آبِ رو و همه مَحْضِ روغنیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.