هوش مصنوعی: این متن شعری عرفانی است که در آن شاعر از عشق و فنا در معشوق الهی سخن می‌گوید. او از رهایی از وجود مادی و رسیدن به عدم و وحدت با معشوق صحبت می‌کند. شاعر از مستی و بی‌خودی در عشق الهی می‌گوید و آرزوی محو شدن در وجود معشوق را دارد.
رده سنی: 18+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۷۱۶

امشب جان را بِبَر از تَنِ چاکر تمام
تا نَبُوَد در جهان، بیشْ مرا نَقْش و نام

این دَمْ مَستِ تواَم، رَطْلِ دِگَر دَردِهَم
تا بِشَوَم مَحوِ تو، از دو جهان، وَالسَّلام

چون زِ تو فانی شُدم، وانچه تو دانی شُدم
گیرم جامِ عَدَم، می‌کَشَمَشْ جامْ جام

جان چو فُروزَد زِ تو، شمع بِروزد زِ تو
گَر بِنَسوزد زِ تو، جُمله بُوَد خامْ خام

این نَفَسَم دَم به دَم دَردِهْ باده‌‌یْ عَدَم
چون به عَدَم دَرشُدم، خانه ندانم زِ بام

چون عَدَمَت می‌فُزود، جان کُندَت صد سُجود
ای که هزاران وجود، مَر عَدَمَت را غُلام

باده دِهَم طاسْ طاس، دِهْ زِوجودم خَلاص
باده شُد اِنْعامِ خاص، عقل شُد اِنْعامِ عام

موج بَرآر از عَدَم تا بِرُبایَد مرا
بر لَبِ دریا بِتَرس، چند رَوَم گامْ گام

دامِ شَهَم شَمسِ دین، صید به تبریز کرد
من چو به دام اَنْدَرم، نیست مرا تَرسِ دام
وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.