هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیدهٔ شاعر دربارهٔ جنون، عشق، رنج، و جستجوی معنوی میپردازد. شاعر از تضاد بین خموشی ادب و فریاد جنون، ناتوانی فکر در رسیدن به بلندیها، و تلاشهای بیثمر در زندگی سخن میگوید. همچنین، به مفاهیمی مانند زمان، عبرت، و ناامیدی از رسیدن به یقین اشاره میکند.
رده سنی:
18+
متن از لحاظ محتوایی پیچیده و دارای مضامین عمیق فلسفی و عرفانی است که درک آن به بلوغ فکری و تجربهٔ زندگی نیاز دارد. همچنین، برخی مفاهیم مانند جنون، رنج وجودی، و ناامیدی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۴۲۴
هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند
چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
ز چه سرمه رنج ادب کشم که خروش جنون حشم
به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
ز خموشی ادب امتحان، به فسردگی نبریگمان
که کمند نالهٔ عاشقان، لب برهم آمده چین کند
سر بینیازی فکر را به بلندیی نرساندهام
که به جز تتبع نظم من، احدی خیال زمین کند
زفسون فرصت وهم و ظن، بگداخت شیشهٔ ساعتم
که غبار دل به هم آرد و طلب شهور و سنین کند
ز بهار عبرت جزوکل، بهگشاد یک مژه قانعم
چهکم است صیقلی از شرر،که نگاه آینهبینکند
پی عذر طاقت نارسا، برو آنقدرکه کشد دلت
ته پاست منزل رهرویکه به پشت آبله زینکند
نه بقاست مایهٔ فرصتی، نه نفس بهانهٔ شهرتی
به خیال خنده زندکسیکه تلاش نقش نگینکند
چقدر در انجمن رضا، خجل است جرأت مدعا
که دل از فضولی نارسا، هوس چنان و چنینکند
ز حضور شعلهٔ قامتی، ز خیال فتنه علامتی
نرسیدهام به قیامتی، که کسی گمان یقین کند
به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس
که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین کند
چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
ز چه سرمه رنج ادب کشم که خروش جنون حشم
به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
ز خموشی ادب امتحان، به فسردگی نبریگمان
که کمند نالهٔ عاشقان، لب برهم آمده چین کند
سر بینیازی فکر را به بلندیی نرساندهام
که به جز تتبع نظم من، احدی خیال زمین کند
زفسون فرصت وهم و ظن، بگداخت شیشهٔ ساعتم
که غبار دل به هم آرد و طلب شهور و سنین کند
ز بهار عبرت جزوکل، بهگشاد یک مژه قانعم
چهکم است صیقلی از شرر،که نگاه آینهبینکند
پی عذر طاقت نارسا، برو آنقدرکه کشد دلت
ته پاست منزل رهرویکه به پشت آبله زینکند
نه بقاست مایهٔ فرصتی، نه نفس بهانهٔ شهرتی
به خیال خنده زندکسیکه تلاش نقش نگینکند
چقدر در انجمن رضا، خجل است جرأت مدعا
که دل از فضولی نارسا، هوس چنان و چنینکند
ز حضور شعلهٔ قامتی، ز خیال فتنه علامتی
نرسیدهام به قیامتی، که کسی گمان یقین کند
به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس
که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین کند
وزن: متفاعلن متفاعلن متفاعلن متفاعلن
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.