۳۰۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۷

روزی‌ که عشق رنگ جهان نقش بسته بود
تقدیر، نوک خامهٔ صنعت شکسته بود

عیش و غمی که نوبر باغ تجدد است
چندین هزار مرتبه ازیاد جسته بود

خاک تلاش‌ کرد به سر، خلق بی‌تمیز
ورنه غبار وادی مطلب نشسته بود

این اجتماع وهم بهار دگر نداشت
رنگ پریدهٔ گل تحقیق دسته بود

ربط‌ کلام خلق نشد کوک اتفاق
تاری‌ که داشت ساز تعین ‌گسسته بود

عمری‌ست پاس وضع قناعت وبال ماست
وارستگی هم از غم دنیا نرسته بود

کس جان به در نبرد زآفات ما و من
سرها فکنده دم تیغ دو دسته بود

دیدیم عرض قافلهٔ اعتبارها
جمعیتی که داشت همین بار بسته بود

بیدل نه رنگ بود و نه بویی در چمن
رسواییی به چهره عبرت نشسته بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.