هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی، با زبانی پیچیده و استعاری، به موضوعاتی مانند حسرت، عشق، معرفت، فنا، و حقیقت وجودی انسان میپردازد. شاعر از مفاهیمی مانند مستی، حیا، ناموس، اسرار، و فطرت استفاده میکند تا احساسات عمیق و فلسفی خود را بیان کند. در نهایت، شعر به این نتیجه میرسد که دنیا فانی است و حقیقت در گرو شناخت خود و رسیدن به معرفت است.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر نیاز به درک و تجربهی بالایی دارد و برای مخاطبان جوانتر ممکن است پیچیده و نامفهوم باشد. همچنین، برخی از استعارهها و مفاهیم به بلوغ فکری نیاز دارند.
غزل شمارهٔ ۱۵۴۸
حسرت مخمورم آخر مستی انشا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ ایینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
در نگین نامم چو بو در گل معما میشود
لب گشودن رشتهٔ اسرار یکتایی گسیخت
نسخه بیشیرازه چون شد معنی اجزا میشود
نسبت تشبیه غیرازخفت تنزیه نیست
شیشه میباید شکستن نشئه رسوا میشود
انفعال فطرت ازکمظرفی ما روشن است
قطره کزدریا جدا شد ننگ دریا میشود
کامرانیهای دنیا کارگاه خودسریست
با فضولی طبع چون خوکرد مرزا میشود
پاس دل داریدکز پیچ و خم اینکوهسار
نشئه بیپرواست اما کار مینا میشود
پردهٔ فانوبمن میباشد شریک نور شمع
جسم در خورد صفای دل مصفا میشود
نوبت موی سفید است از امل غافل مباش
صبح چون گل کرد حشر آرزوها میشود
نقش نیرنگ جهان را جزفنا نقاش نیست
این بناها چون حباب از سیل برپا میشود
حسن سعی، آیینه روشن میکند انجام را
ربشهٔ تاک استکاخر موج صهبا میشود
زاهد از دل شوق تسبیح سلیمانی برآر
ای ز معنی بیخبر دین تو دنیا میشود
تنگی آفاق تا دل، دقت اوهام تست
از غبارت هرچه گردد پاک، صحرا میشود
خلق را رو بر قفا صبح قیامت دیدنیست
دی نمایانست زان روزی که فردا میشود
بسکه مضمونهای مکتوب محبت نازک است
خطش از برگشتن قاصد چلیپا میشود
زبن ندامتخانه بیرون رفتنت دشوار نیست
هرقدر دستی که میسایی بهم پا میشود
کرد بیدل گفتگو ما را ز تمکین منفعل
قلقل آخر سرنگونیهای مینا میشود
تا قدح راهی است کز خمیازهام وامیشود
جز حیا موجی ندارد چشمهٔ ایینهام
گرد من چندان که روبی آب پیدا میشود
بس که دارد بینشانی پرده ناموس من
در نگین نامم چو بو در گل معما میشود
لب گشودن رشتهٔ اسرار یکتایی گسیخت
نسخه بیشیرازه چون شد معنی اجزا میشود
نسبت تشبیه غیرازخفت تنزیه نیست
شیشه میباید شکستن نشئه رسوا میشود
انفعال فطرت ازکمظرفی ما روشن است
قطره کزدریا جدا شد ننگ دریا میشود
کامرانیهای دنیا کارگاه خودسریست
با فضولی طبع چون خوکرد مرزا میشود
پاس دل داریدکز پیچ و خم اینکوهسار
نشئه بیپرواست اما کار مینا میشود
پردهٔ فانوبمن میباشد شریک نور شمع
جسم در خورد صفای دل مصفا میشود
نوبت موی سفید است از امل غافل مباش
صبح چون گل کرد حشر آرزوها میشود
نقش نیرنگ جهان را جزفنا نقاش نیست
این بناها چون حباب از سیل برپا میشود
حسن سعی، آیینه روشن میکند انجام را
ربشهٔ تاک استکاخر موج صهبا میشود
زاهد از دل شوق تسبیح سلیمانی برآر
ای ز معنی بیخبر دین تو دنیا میشود
تنگی آفاق تا دل، دقت اوهام تست
از غبارت هرچه گردد پاک، صحرا میشود
خلق را رو بر قفا صبح قیامت دیدنیست
دی نمایانست زان روزی که فردا میشود
بسکه مضمونهای مکتوب محبت نازک است
خطش از برگشتن قاصد چلیپا میشود
زبن ندامتخانه بیرون رفتنت دشوار نیست
هرقدر دستی که میسایی بهم پا میشود
کرد بیدل گفتگو ما را ز تمکین منفعل
قلقل آخر سرنگونیهای مینا میشود
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.