هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از احساسات عمیق خود درباره شادی، عشق و حیرت در برابر زیباییهای جهان سخن میگوید. او از تنهایی و پنهان بودن خود در برابر جهان، حسرت بهار و گلستان، و تأثیر موسیقی و ترانهها بر روحش صحبت میکند. همچنین، از زیبایی معشوق و تأثیر آن بر خود و دیگران یاد میکند و از حیرت عقول در برابر جنون خود سخن میگوید.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاشقانه، فلسفی و عرفانی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، برخی از عبارات و مفاهیم ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده و نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۷۴۰
خوشی خوشی تو ولی من هزار چَندانم
به خواب دوشْ کِه را دیدهام؟ نمیدانم
زِ خوشدلیّ و طَرَب در جهان نمیگُنجَم
ولی زِ چَشمِ جهانْ هَمچو روحْ پنهانم
درخت اگر نَبُدی پا به گِلْ مرا جُستی
کَزین شکوفه و گُلْ حَسرتِ گُلِستانم
همیشه دامَنِ شادی کَشیدَمی سویِ خویش
کَشَد کُنون کَفِ شادی به خویشْ دامانم
زِ بامْداد کسی غِلْمِلیج میکُندَم
گِزاف نیست که من ناشْتابْ خندانم
تَرانهها زِ من آموزَد این نَفَسْ زُهره
هزار زُهره غُلام دِماغِ سَکْرانم
شِکَرلَبی لبِ ما را به پِگاهٔ شیرین کرد
که غَرقه گشت شِکَر اَنْدَر آبِ دندانم
صَلا که قامَتِ چون سَروِ او صَلا دَرداد
که من نمازِ شما را، لَطیفْ اَرکانم
صَلا که فاتحهٔ قُفلهایِ بَسته مَنَم
بِدان چو فاتحهتان در نماز میخوانم
به دارِ مُلْکِ مَلاحَت لَبَش چو غَمّاز است
که بِنْگَرید نَصیبِ مرا که دَربانم
چُنان که پیشِ جُنونَم عُقول حیرانند
من از فَسْردگیِ این عقولْ حیرانم
فَسُرده مانْد یَخی که به زیرِ سایه بُوَد
نَدید شَعْشَعهٔ آفتابِ رَخشانم
تَبَسُمِ خوشِ خورشید هر یَخی که بِدید
سِبال مالَد و گوید که آبِ حیوانم
بیار ناطِقِ کُلّی، بگو تو باقی را
زِ گفتنم بِرَهان، من خَموشْ بُرهانم
به خواب دوشْ کِه را دیدهام؟ نمیدانم
زِ خوشدلیّ و طَرَب در جهان نمیگُنجَم
ولی زِ چَشمِ جهانْ هَمچو روحْ پنهانم
درخت اگر نَبُدی پا به گِلْ مرا جُستی
کَزین شکوفه و گُلْ حَسرتِ گُلِستانم
همیشه دامَنِ شادی کَشیدَمی سویِ خویش
کَشَد کُنون کَفِ شادی به خویشْ دامانم
زِ بامْداد کسی غِلْمِلیج میکُندَم
گِزاف نیست که من ناشْتابْ خندانم
تَرانهها زِ من آموزَد این نَفَسْ زُهره
هزار زُهره غُلام دِماغِ سَکْرانم
شِکَرلَبی لبِ ما را به پِگاهٔ شیرین کرد
که غَرقه گشت شِکَر اَنْدَر آبِ دندانم
صَلا که قامَتِ چون سَروِ او صَلا دَرداد
که من نمازِ شما را، لَطیفْ اَرکانم
صَلا که فاتحهٔ قُفلهایِ بَسته مَنَم
بِدان چو فاتحهتان در نماز میخوانم
به دارِ مُلْکِ مَلاحَت لَبَش چو غَمّاز است
که بِنْگَرید نَصیبِ مرا که دَربانم
چُنان که پیشِ جُنونَم عُقول حیرانند
من از فَسْردگیِ این عقولْ حیرانم
فَسُرده مانْد یَخی که به زیرِ سایه بُوَد
نَدید شَعْشَعهٔ آفتابِ رَخشانم
تَبَسُمِ خوشِ خورشید هر یَخی که بِدید
سِبال مالَد و گوید که آبِ حیوانم
بیار ناطِقِ کُلّی، بگو تو باقی را
زِ گفتنم بِرَهان، من خَموشْ بُرهانم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۳۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.