هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از زبان شاعری است که خود را در عشق فنا شده و اسیر معشوق می‌داند. او از عشق به عنوان آتشی سخن می‌گوید که هر کس را که در آن نیفتد، می‌سوزاند. شاعر خود را بی‌نظیر و سلطان بی‌نظیران می‌داند و از فقر و افتادگی خود در برابر معشوق سخن می‌گوید. او از اسیری و میری سخن می‌گوید و خود را فانی در عشق می‌داند. شاعر همچنین از قدرت و عظمت عشق و معشوق سخن می‌گوید و خود را خمیرکردهٔ یزدان می‌داند که هرگز خام نمی‌ماند.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهٔ زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۷۴۶

بَران شُده‌ست دِلَم کآتشی بِگیرانم
که هر کِه او نَمُرد، پیشِ تو بِمیرانم

کَمانِ عشقْ بِدَرَّم که تا بِدانَد عقل
که بی‌نَظیرم و سُلطانِ بی‌نَظیرانم

که رفت در نَظَرِ تو که بی‌نَظیر نشُد؟
مُقامِ گنج شُده‌ست این نِهادِ ویرانم

من از کجا و مُباهاتِ سَلْطَنت زِ کجا
فَقیرِ فقرم و اُفتادهٔ فقیرانم

من آن کَسَم که تو نامَمَ نَهی،‌ نمی‌دانم
چو من اسیرِ تواَم، پس امیرِ میرانم

جُز از اسیری و میری مَقامِ دیگر هست
چو من فَنا شَوَم، از هر دو کَس نَفیرانم

چو شب بیاید میر و اسیر مَحْو شوند
اسیر هیچ نَدانَد که از اسیرانم

به خوابِ شبْ گِرو آمد امیریِ میران
چو عشقْ هیچ نَخُسبَد زِ عشقْ گیرانم

به آفتاب نِگَر، پادشاهِ یک روزه‌ست
هَمی‌گدازد مَهْ نیز کَزْ وَزیرانم

مَنَم که پُختهٔ عشقَم، نه خام و خامْ
طَمَع خدای کرد خَمیری، از آن خَمیرانم

خَمیرکردهٔ یَزدان کجا بِمانَد خام؟
خَمیرمایه پَذیرم، نه از فَطیرانم

فَطیر چون کُند او؟ فاطِرُالسَّموات است
چو اخْتَرانِ سَماوات از مُنیرانم

تو چند نام نَهی خویش را؟ خَمُش می‌باش
که کودکی‌ست که گویی که من زِ پیرانم
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.