۲۸۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۲

جراءت پیریم این بس‌ که به چندین تک وتاز
قدم عجز رساندم به سر عمر دراز

کاش بیفکر سحر قطع شود فرصت شمع
وهم انجام‌گدازی‌ست به طبع آغاز

فرصت ‌از کف‌ ندهی تا نشوی‌ داغ فسوس
قاصد ملک عدم نامه نمی‌آرد باز

رحمت از شوخی ابرام تقاضاست بری
آن در باز که بر روی ‌کسی نیست فراز

نفس‌کافر نشد آگاه ز اقبال سجود
کلهٔ ناز خمی داشت به محراب نماز

بر که نالیم ز محرومی و بیباکی طبع
همه بودیم ز توفیق ادب محرم راز

شور اغراض جهان برد خموشی ز عدم
سرمه در کوه نماند از تک و تاز آواز

حسن و عشق انجمن رونق اسرار همند
بی‌نیاز است‌، نیاز آور و بر خویش بناز

پیش از ایجاد ز تشویش تعین رستیم
در دل بیضه شکستیم دماغ پرواز

نشئهٔ فیض رباضت نتوان سهل شمرد
ای بسا سنگ که مینا شد از اقبال‌ گداز

فکر جمعیت دل کوتهی همّت بود
عقده تا باز نشد رشته نگردید دراز

نشدم محرم انجام رعونت بیدل
شمع هرچند به من‌گفت‌:‌که ‌گردن مفراز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.