۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۱۳

از جیب هزار آینه سر بر زده‌ای باز
ای‌گل ز چه رنگ این همه ساغر زده‌ای باز

تمثال چه خون می‌چکد از آینه امروز
نیش مژه‌ای بر رگ جوهر زده‌ای باز

در خلوت شرمت اثر ضبط تبسم
قفلی‌ست که بر حقهٔ گوهر زده‌ای باز

افروخته‌ای چهره ز تاب عرق شرم
در کلبهٔ ما آتش دیگر زده‌ای باز

مجروح وفا بی‌اثر زخم‌، شهید است
کم بود تغافل‌که تو خنجر زده‌ای باز

ای خط‌، ادبی‌کن‌، مشکن خاطر رنگش
زین شوخ‌ زبانی به چه رو سر زده‌ای باز

با تیره‌دلی‌ کس نشود محرم چشمش
ای سرمه چرا حلقه بر این در زده‌ای باز

احرام گلستان تماشای که داری
ای دیده به حیرت مژه‌ای بر زده‌ای باز

خون‌ کرد دلت سعی فسردن‌، چه جنون است
خاکی و به آرایش بستر زده‌ای باز

بیدل چه خیال است در این راه نلغزی
اشکی و قدم بر مژهٔ تر زده‌ای باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.