۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۱

خودسر ز عافیت به تکلف برید و بس
آهی‌ که قد کشید به دل خط‌ کشید و بس

راه تلاش دیر و حرم طی نمی‌شود
باید به طوف آبلهٔ پا رسید و بس

جمعی‌ که در بهشت فراغ آرمیده‌اند
طی‌ کرده‌اند جادهٔ دشت امید و بس

دل با همه شهود ز تحقیق پی نبرد
آیینه آنچه دید همین عکس دید و بس

ناز سجود قبلهٔ توفیق می‌کشیم
زین‌ گردنی‌ که تا سر زانو خمید و بس

محمل‌کشان عجز، فلکتاز قدرتند
تا آفتاب سایه به پهلو دوید و بس

عیش بهار عشق ز پهلوی عجز نیست
در باغ نیز، شمع‌ گل از خویش چید و بس

ما را درین ستمکده تدبیر عافیت
ارشاد بسمل است‌ که باید تپید و بس

هیهات راه مقصد ما وانموده‌اند
بر جاده‌ای‌ که هیچ نگردد پدید و بس

خواندیم بی‌تمیز رقمهای خیر و شر
از نامه‌ای که بود سراسر سفید و بس

رفع تظلم دم پیری چه ممکن است
هرجا رسید صبح‌ گریبان د‌رید و بس

بیدل پیام وصل به حرمان رساندنی‌است
موسی برون پرده ندیدن شنید و بس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.