۲۷۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۴۵

دل قیامت می کند از طبع ناشادم مپرس
بیستون یک ناله می‌گردد ز فرهادم مپرس

نام هم مفت است‌، عنقا بشنو و خاموش باش
صد عدم از هستی آن سویم ز ایجادم مپرس

محفل‌آرای حضورم خلوت نسیان اوست
گو فراموشم نخواهی هیچش از یادم مپرس

پهلوی‌خودمی‌خورم چون شمع‌و ازخود می‌روم
رهنورد وادی تسلیمم از زادم مپرس

تهمت تشویش نتوان بر مزاج سایه بست
خواب امنی دارم از عجز خدادادم مپرس

تا مژه در جنبش آید عافیت خاکستر است
شمع بزم یأسم از اشک شررزادم مپرس

همچو طاووسم به‌ چندین رنگ محو جلوه‌ای
نقش دامم دیدی از نیرنگ صیادم مپرس

کس در این محفل زبان‌دان چراغ‌کشته نیست
از خموشی سرمه گردیدم ز فریادم مپرس

آب‌ در آیینه بیدل حرف زنگار است و بس
سیل اگر گردی سراغ کلفت‌آبادم مپرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.