هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از بیدل دهلوی، با تصاویر زیبا و استعارههای پیچیده، به توصیف عشق و زیبایی معشوق و حالات عاشق میپردازد. شاعر از جلوههای معشوق، حیرت عاشق، و دشواریهای وصال سخن میگوید و از مفاهیمی مانند عشق، زیبایی، حیرت، و آرامش صحبت میکند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه با استعارههای پیچیده است که درک آن برای مخاطبان جوانتر دشوار بوده و نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
غزل شمارهٔ ۱۸۰۸
چو دریابد کسی رنگ ادای چشم خود کامش
نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش
رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد
مپرس از شانهٔ کوتاه دست آغاز و انجامش
خیال او مقیم چشم حیران است، میترسم
که آسیبی رساند جنبش مژگان بر اندامش
به ذوق شوخی آن جلوه چون آیینهٔ شبنم
نگاهی نیست در چشمم که حیرانی کند رامش
تبسم ساغر صبح تمنای که میگردد
اگر یابی به صد دست دعا بردار دشنامش
گر این باشد غرور شیوهٔ نازیکه من دیدم
بهکام خویش هم مشکلکه باشد لعل خودکامش
چه امکان است دل را در خرامش ضبط خودکردن
همهگر سنگ باشد بر شرر میبندد آرامش
اگر در خانهٔ آیینه حسنش پرتو اندازد
چو جوهر لعمهٔ خورشید جوشد از در و بامش
نه تنها در دل آیینه رنگ جلوه میخندد
در آغوش نگینها هم تبسم میکند نامش
طواف خاککویش آنقدر جهد طرب دارد
که رنگ و بویگل در غنچهها میبندد احرامش
در آن محفلکه حسن عالم آرایش بود ساقی
فلک میناست می عیش ابد خورشید ومه جامش
ز نخل آن قد دلجو نزاکت را تماشا کن
که خم گردیده شاخ ابرو از بار دو بادامش
امید از وصل او مشکل که گردد داغ محرومی
نفس تا میتپد بر خویش درکار است پیغامش
سر انگشت اشارات خطش با دیده میگوید
حذر باید ز صیادی که خورشید است در دامش
مریض شوق بیدل هرگز آسودن نمیخواهد
که همچون نبض موج آخر کفن میگردد آرامش
نهانتر از رگ خواب است موج باده در جامش
رساییها به فکر طرهٔ او خاک میبوسد
مپرس از شانهٔ کوتاه دست آغاز و انجامش
خیال او مقیم چشم حیران است، میترسم
که آسیبی رساند جنبش مژگان بر اندامش
به ذوق شوخی آن جلوه چون آیینهٔ شبنم
نگاهی نیست در چشمم که حیرانی کند رامش
تبسم ساغر صبح تمنای که میگردد
اگر یابی به صد دست دعا بردار دشنامش
گر این باشد غرور شیوهٔ نازیکه من دیدم
بهکام خویش هم مشکلکه باشد لعل خودکامش
چه امکان است دل را در خرامش ضبط خودکردن
همهگر سنگ باشد بر شرر میبندد آرامش
اگر در خانهٔ آیینه حسنش پرتو اندازد
چو جوهر لعمهٔ خورشید جوشد از در و بامش
نه تنها در دل آیینه رنگ جلوه میخندد
در آغوش نگینها هم تبسم میکند نامش
طواف خاککویش آنقدر جهد طرب دارد
که رنگ و بویگل در غنچهها میبندد احرامش
در آن محفلکه حسن عالم آرایش بود ساقی
فلک میناست می عیش ابد خورشید ومه جامش
ز نخل آن قد دلجو نزاکت را تماشا کن
که خم گردیده شاخ ابرو از بار دو بادامش
امید از وصل او مشکل که گردد داغ محرومی
نفس تا میتپد بر خویش درکار است پیغامش
سر انگشت اشارات خطش با دیده میگوید
حذر باید ز صیادی که خورشید است در دامش
مریض شوق بیدل هرگز آسودن نمیخواهد
که همچون نبض موج آخر کفن میگردد آرامش
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۵
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.