هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از تلاشهای بیثمر خود در زندگی و ناامیدیهایش سخن میگوید. او از تلاش برای رسیدن به آرزوها، روشن کردن چراغ خرد، و آموزش دادن به پیر فلک که قراری ندارد، صحبت میکند. همچنین از مهمان شدن گنج کرم و کمک به فقیران یاد میکند. در نهایت، شاعر به این نتیجه میرسد که حاصل زندگیاش چیزی جز سوختن و از دست دادن آنچه اندوخته بوده، نیست. او خود را به شمعی تشبیه میکند که تمام داراییاش را از دست داده و از تلاش برای انتقال مفاهیم عمیق به افرادی که درک نمیکنند، ناامید شده است.
رده سنی:
16+
این متن حاوی مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند ناامیدی و تلاش بیثمر نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد که معمولاً در سنین بالاتر وجود دارد.
غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
چند قَبا بر قَدِ دل دوختم
چند چراغِ خِرَد افْروختم
پیرِ فَلَک را که قَراریش نیست
گَردشِ بَسْ بواْلعَجَب آموختم
گنجِ کَرَم آمد مِهْمانِ من
وامِ فَقیران زِ کَرَم توختم
حاصل ازین سه سُخَنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم
بر مَثَلِ شمعَم منْ پاکباز
ریختم آن دَخْل که اَنْدوختم
بس که بَسی نُکتهٔ عیسیِّ جان
در دل و در گوشِ خَر اِسْپوختم
بس که اِذا تَمَّ دَنا َنقْصُهُ
تا بِنَگوید صَنَمِ شوخْ تَم
چند چراغِ خِرَد افْروختم
پیرِ فَلَک را که قَراریش نیست
گَردشِ بَسْ بواْلعَجَب آموختم
گنجِ کَرَم آمد مِهْمانِ من
وامِ فَقیران زِ کَرَم توختم
حاصل ازین سه سُخَنم بیش نیست
سوختم و سوختم و سوختم
بر مَثَلِ شمعَم منْ پاکباز
ریختم آن دَخْل که اَنْدوختم
بس که بَسی نُکتهٔ عیسیِّ جان
در دل و در گوشِ خَر اِسْپوختم
بس که اِذا تَمَّ دَنا َنقْصُهُ
تا بِنَگوید صَنَمِ شوخْ تَم
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.