هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که به موضوعات عشق، صبر، امید و تحول روحی میپردازد. شاعر از دل صافی و ثابت قدم سخن میگوید و به عشق الهی و تحولات روحی اشاره میکند. در این شعر، مفاهیمی مانند رهایی از تاریکی و رسیدن به روشنایی، تحول از زندان به بهشت و قدرت عشق در تغییر شرایط مطرح شدهاست.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۷۶۹
ای دلِ صافی دَمِ ثابِت قَدَم
جِئْتَ لِکَیْ تُنْذِرَ خَیْرَ الْاُمَمْ
سَر نَنَهی جُز به اشاراتِ دل
بر وَرَقِ عشقِ اَزَل چون قَلَم
از طَرَبِ بادِ تو و دادِ تو
رَقصکُنانیم، چو شِقّهیْ عَلَم
رَقصْکُنان خواجه کجا میرَوی؟
سویِ گُشایشگَهِ عَرصهیْ عَدَم
خواجه کدامین عَدَم است این؟ بگو
گوشِ قِدَم داند حَرفِ قِدَم
عشقْ غَریب است و زبانَش غَریب
هَمچو غَریبِ عَرَبی در عَجَم
خیز که آوَرْده اَمَت قِصّهیی
بِشْنو از بَنده نه بیش و نه کم
بِشْنو این حَرفِ غَریبانه را
قِصّه غَریب آمد و گوینده هم
از رُخِ آن یوسُف شُد قَعْرِ چاه
روشن و فَرخُنده چو باغِ اِرَم
قَصر شُد آن حَبْس و دَرو باغ و راغ
جَنَّت و ایوان شُد و صُفّهیْ حَرَم
هَمچو کُلوخی که در آب اَفکَنی
باز شود آب در، آن دَمْ زِهم
هَمچو شبِ ابر که خورشیدِ صُبح
ناگَهْ سَر بَرزَنَد از چاهِ غَم
هَمچو شَرابی که عَرَب خورد و گفت
صَلَّی عَلی دَنَّتِها وَارْتَسَم
از طَرَب این حَبْس به خواریّ و نقص
مینِگَرَد بر فَلَکِ مُحْتَشَم
ای خِرَد از رَشکْ دَهانَم مگیر
قَدْ شَهِدَ اللّهُ وَ عَدَّ النِّعَم
گر چه درختْ آبْ نَهان میخورَد
بانَ عَلی شُعْبَتِهِ ما کَتَم
هر چه بِدُزدید زمین زآسْمان
فَصلِ بهاران بِدَهَد دَم به دَم
گَر شَبه دُزدیدهیی وگَر گُهَر
وَرْ عَلَم اَفْراشتی وگَر قَلَم
رفت شب و روزِ تو اینک رَسید
سَوْفَ یَرَیِ الْنائِمُ ماذَا احْتَلَم
ای دلِ صافی دَمِ ثابِت قَدَم
جِئْتَ لِکَیْ تُنْذِرَ خَیْرَ الْاُمَمْ
جِئْتَ لِکَیْ تُنْذِرَ خَیْرَ الْاُمَمْ
سَر نَنَهی جُز به اشاراتِ دل
بر وَرَقِ عشقِ اَزَل چون قَلَم
از طَرَبِ بادِ تو و دادِ تو
رَقصکُنانیم، چو شِقّهیْ عَلَم
رَقصْکُنان خواجه کجا میرَوی؟
سویِ گُشایشگَهِ عَرصهیْ عَدَم
خواجه کدامین عَدَم است این؟ بگو
گوشِ قِدَم داند حَرفِ قِدَم
عشقْ غَریب است و زبانَش غَریب
هَمچو غَریبِ عَرَبی در عَجَم
خیز که آوَرْده اَمَت قِصّهیی
بِشْنو از بَنده نه بیش و نه کم
بِشْنو این حَرفِ غَریبانه را
قِصّه غَریب آمد و گوینده هم
از رُخِ آن یوسُف شُد قَعْرِ چاه
روشن و فَرخُنده چو باغِ اِرَم
قَصر شُد آن حَبْس و دَرو باغ و راغ
جَنَّت و ایوان شُد و صُفّهیْ حَرَم
هَمچو کُلوخی که در آب اَفکَنی
باز شود آب در، آن دَمْ زِهم
هَمچو شبِ ابر که خورشیدِ صُبح
ناگَهْ سَر بَرزَنَد از چاهِ غَم
هَمچو شَرابی که عَرَب خورد و گفت
صَلَّی عَلی دَنَّتِها وَارْتَسَم
از طَرَب این حَبْس به خواریّ و نقص
مینِگَرَد بر فَلَکِ مُحْتَشَم
ای خِرَد از رَشکْ دَهانَم مگیر
قَدْ شَهِدَ اللّهُ وَ عَدَّ النِّعَم
گر چه درختْ آبْ نَهان میخورَد
بانَ عَلی شُعْبَتِهِ ما کَتَم
هر چه بِدُزدید زمین زآسْمان
فَصلِ بهاران بِدَهَد دَم به دَم
گَر شَبه دُزدیدهیی وگَر گُهَر
وَرْ عَلَم اَفْراشتی وگَر قَلَم
رفت شب و روزِ تو اینک رَسید
سَوْفَ یَرَیِ الْنائِمُ ماذَا احْتَلَم
ای دلِ صافی دَمِ ثابِت قَدَم
جِئْتَ لِکَیْ تُنْذِرَ خَیْرَ الْاُمَمْ
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۷۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.