۲۷۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱۵

ای خانهٔ آیینه ز دیدار تو پرگل
خون در دل ما چند کند رنگ تغافل

امروز سواد خط آن لعل‌ که دارد
عینک ز حبابست به چشم قدح مل

بر دامن پاکت اثری نیست ز خونم
شبنم ته دندان نگرفته‌ست لب گل

عمریست‌ که‌ گم‌گشت در این قلزم نیرنگ
از موج و حباب انجمن دور و تسلسل

در عشق جنون‌خیز پرافشانی کاهی‌ست
گر کوه شود پای به دامان تغافل

هرحلقه ازین سلسله صد فتنه جنون است
غافل نروی در خم آن طرّه و کاکل

از طینت امواج تردد نتوان برد
تا هست نفس فکر محالیست توکل

هم نسبتی عجز تظلمکدهٔ ماست
مشکل‌ که خم شیشه برد صرفه ز قلقل

پرواز عروج اثر درد ندارد
بر ناله ببندید برات پر بلبل

همت هوس ترک علایق نپسندد
این جلوه از آنجاست‌ که او زد به تغافل

بیدل همه‌جا آینهٔ صورت عجزیم
نقش قدمی را چه عروج و چه تنزل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.