۳۰۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۱۶

بلبل الم غنچه کشد بیشتر از گل
ظلمست به عاشق چه مدارا چه تغافل

خودداری شبنم چه‌ کند با تف خورشید
ای یاد تو برق دو جهان رخت تحمل

کیفیت لعل تو ز بس نشئه‌گداز است
در چشم حباب آینه دارد قدح مل

زان نیش‌ که از اشک خم زلف تو دارد
مشکل‌ که تپیدن نگشاید رگ سنبل

دلهای خراب انجمن جلوهٔ یارند
خورشید به ویرانه دهد عرض تجمل

ما قمری آن سرو گلستان خرامیم
دارد ز نشان قدمش‌ گردن ما غل

آیینهٔ دردیم چه عجز و چه رسایی
اشک است اگر ناله‌ کند ساز تنزل

هر غنچه ازین باغ‌ گره بستهٔ‌ نازیست
اشکی است‌ گریبان‌ در چشم تر بلبل

اسرار سخن جز به خموشی نتوان یافت
مفتاح در گنج معانیست تأمل

روزی دو به فکر قد خم‌ گشته فتادیم
کردیم تماشای‌ گذشتن ز سر پل

خجلت شمر فرصت پرواز شراریم
بیدل به چه امید توان ‌کرد توکّل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.