هوش مصنوعی:
این شعر از بیدل دهلوی، شاعر سبک هندی، سرشار از تصاویر پیچیده و استعارههای غنی است. شاعر در این شعر از عشق، حسرت، دیوانگی، و تنهایی سخن میگوید و از عناصر طبیعت مانند موج دریا، پروانه، شمع، و بلبل برای بیان احساسات خود استفاده میکند. او از الفت و بیگانگی، حسرتهای عمیق، و وضعیت روحی آشفتهاش میگوید و گاهی به شکلی انتزاعی از مفاهیم فلسفی مانند دو عالم و هستی سخن میراند.
رده سنی:
16+
این شعر به دلیل استفاده از زبان پیچیده، استعارههای عمیق، و مفاهیم فلسفی و عرفانی، برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب است. درک کامل آن نیاز به آشنایی با ادبیات کلاسیک و سبک هندی دارد و ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۱۹۹۲
شور آفاق است جوشی از دل دیوانهام
چون گهر در موج دریا ربشه دارد دانهام
تا نگه بر خویش جنبد رنگ گرداندهست حسن
نیست بیرون وحشت شمع از پر پروانهام
شوخی نظمم صلای الفت آفاق داشت
عالمی شد آشنا از معنی بیگانهام
یک جهان حسرت لب از چاک دلم واکرده است
غیر الفت کیست تا فهمد زبان شانهام
گردبادم غافل از کیفیت حالم مباش
یادی از ساغرکشان مشرب دیوانهام
بلبل من اینقدر حسرت نوای درد کیست
پردههای گوش در خون میکشد افسانهام
خاک من انگیخت در راهت غبار اما چه سود
شرم خواهد آب کرد از وضع گستاخانهام
رنگ بنیادم نظرگاه دو عالم آفت است
سیل پروردهست اگر خاکیست در ویرانهام
کلفت دل هیچ جا آغوش الفت وانکرد
از دو عالم برد بیرون تنگی این خانهام
بر دماغم نشئهٔ مینای خودداری مبند
میدمد لغزش چو اشک از شیوهٔ مستانهام
قامتی خمکردهام، از ضعف آهی میکشم
یعنی از حسرت متاعی با کمان همخانهام
گردش رنگی در انجام نفس پر میزند
برده است از هوش چشمکهای این پیمانهام
آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان
صد بیابان میدود از ربشه آن سو دانهام
چون گهر در موج دریا ربشه دارد دانهام
تا نگه بر خویش جنبد رنگ گرداندهست حسن
نیست بیرون وحشت شمع از پر پروانهام
شوخی نظمم صلای الفت آفاق داشت
عالمی شد آشنا از معنی بیگانهام
یک جهان حسرت لب از چاک دلم واکرده است
غیر الفت کیست تا فهمد زبان شانهام
گردبادم غافل از کیفیت حالم مباش
یادی از ساغرکشان مشرب دیوانهام
بلبل من اینقدر حسرت نوای درد کیست
پردههای گوش در خون میکشد افسانهام
خاک من انگیخت در راهت غبار اما چه سود
شرم خواهد آب کرد از وضع گستاخانهام
رنگ بنیادم نظرگاه دو عالم آفت است
سیل پروردهست اگر خاکیست در ویرانهام
کلفت دل هیچ جا آغوش الفت وانکرد
از دو عالم برد بیرون تنگی این خانهام
بر دماغم نشئهٔ مینای خودداری مبند
میدمد لغزش چو اشک از شیوهٔ مستانهام
قامتی خمکردهام، از ضعف آهی میکشم
یعنی از حسرت متاعی با کمان همخانهام
گردش رنگی در انجام نفس پر میزند
برده است از هوش چشمکهای این پیمانهام
آن قیامت مزرعم بیدل که چون ریگ روان
صد بیابان میدود از ربشه آن سو دانهام
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.