۲۶۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۱۲

تحیر آینهٔ عالم مثال خودم
بهانه گردش رنگست و پایمال خودم

به داغ می‌رسد آهنگ زخم من چو هلال
هنوز جادهٔ سر منزل کمال خودم

به هر چه می‌نگرم آرزو تقاضا نیست
چو احتیاج سراپا لب سوال خودم

ز چینی آفت بی‌آبی‌ام مشو ای حرص
که من طراوت لب خشکی سفال خودم

غبار دامن هر موج نیست قطرهٔ من
چو اشک در گره صافی زلال خودم

رسیده ضعف بجایی ‌که همچو شمع خموش
شکست رنگ نهان ‌کرد زیر بال خودم

بهار نازم و کس محرم تماشا نیست
به صد خیال یقین شد که من خیال خودم

وداع ساز نموده‌ست ضعف پیکر من
خم اشارتی از ابروی هلال خودم

به حیرت آینه‌ام بی‌نیاز هستی بود
تو جلوه ‌کردی و نگذاشتی به حال خودم

درین المکده بیدل چه مجلس آرایی‌ست
چو شمع سوخت عرقهای انفعال خودم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۱۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.