۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱۶۰

عمری‌ست ز اسباب غنا هیچ ندارم
چون دست تهی غیر دعا هیچ‌ ندارم

تحریک لبی بود اثر مایهٔ ایجاد
معذورم اگر جز من و ما هیچ ندارم

تشویق خیالات وجود و عدمم نیست
چون رمز دهانت همه جا هیچ ندارم

یا رب چقدر گرم‌ کنم مجلس تصویر
سازم همه ‌کوک است و صدا هیچ ندارم

چون شمع اگر شش جهتم پی سپر افتد
غیر از سر خود در ته پا هیچ ندارم

وامانده یأسم که از این انجمن آخر
برخاستنی هست و عصا هیچ ندارم

مغرور هوس می‌زیم از هستی موهوم
فریاد که من شرم و حیا هیچ ندارم

همکسوت اسباب حبابم چه توان‌ کرد
گر باز کنم بند قبا هیچ ندارم

شخص عدم از زحمت تمثال مبراست
آیینه‌! تو هیچم منما هیچ ندارم

بیدل اگر آفاق بود زیر نگینم
جز نام خدا نام خدا هیچ ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۱۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.