۲۵۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۰۸

در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم
بی فیض نیست گوشهٔ دل‌های تنگ هم

ساز طواف‌ دل نه همین جوهر صفاست
دارد هوای خانهٔ آیینه زنگ هم

بیگانگی ز طور غزالان چه ممکنست
ما را که چشمکی‌ست ز داغ پلنگ هم

اضداد ساز انجمن یک حقیقتند
مینا ز معدنی ا‌ست که آنجاست سنگ هم

در گلشنی که عرض خرام تو داده‌اند
محمل به دوش بوی ‌گلست آب و رنگ هم

خلقی به یاد چشم تو زنار بسته است
کفری به این‌ کمال ندارد فرنگ هم

تشویش بال و پر مکش ای طالب فنا
این راه قطع می‌شود از پای لنگ هم

تا آبیار مزرع جمیعتت کنند
آتش فکن به خرمن ناموس و ننگ هم

فرداست ربط الفت ما باد برده است
مفت وفاق‌ گیر درین عرصه جنگ هم

صد رنگ جانکنی‌ست درین‌ کوچه نام را
آسان نمی‌رسد سر یاران به سنگ هم

گویند در بساط وفا عجز می‌خرند
ای اهل ناز یاد من دل به چنگ هم

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال
باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.