هوش مصنوعی:
این شعر به بیان احساسات عمیق و پیچیدهای مانند حیرت، آشفتگی، عشق، ندامت و ناامیدی میپردازد. شاعر از تجربیات خود در مواجهه با عشق و هستی سخن میگوید و به شکستها و ناکامیهای خود اشاره میکند. همچنین، از مفاهیمی مانند حیرت، خلل در نظم، آشفتگی، وحشت، عجز و سوختن در راه عشق صحبت میشود.
رده سنی:
18+
متن دارای مفاهیم عمیق و پیچیدهای است که درک آنها نیاز به تجربه و بلوغ فکری دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند ناامیدی و حیرت ممکن است برای مخاطبان جوان تر سنگین باشد.
غزل شمارهٔ ۲۳۴۶
دیده را باز به دیدار که حیران کردیم
که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم
بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست
مژه را هم رقم خواب پریشان کردیم
غیر وحشت نشد از نشئهٔ تحقیق بلند
می به ساغر مگر از چشم غزالان کردیم
زبن دو تا رشتهکه هر دم نفسش میخوانند
مفت ما بود که چون صبح گریبان کردیم
خاک خجلت به سرچشم چه طاعت چهگناه
هر چه کردیم درین کلیهٔ ویران کردیم
عرصهٔ کون و مکان وسعت یک گام نداشت
چون نگه بیهده اندیشهٔ جولان کردیم
رهزنی داشت اگر وادی بیمطلب عشق
عافیت بود که زندانی نسیان کردیم
موج ما یک شکن از خاک نجوشید بلند
بحر عجزیم که در آبله توفان کردیم
سوختن انجمن آرای هوس بود چو شمع
داغ را مغتنم دیدهٔ حیران کردیم
حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن
اینقدر بود که بر آینه احسان کردیم
تازهرویی ز دل غنچهٔ ما صحرا ریخت
آنقدر جبهه گشودیم که دامان کردیم
عشق در عرض وفا انجمن معشوقست
چشمبندیکه به این پیکر عریان کردیم
بیدل از بسکه تنک مایهٔ دردیم چو شمع
صد نگه آب شد و یک مژهگریانکردیم
که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم
بسکه آشفته نگاهی سبق غفلت ماست
مژه را هم رقم خواب پریشان کردیم
غیر وحشت نشد از نشئهٔ تحقیق بلند
می به ساغر مگر از چشم غزالان کردیم
زبن دو تا رشتهکه هر دم نفسش میخوانند
مفت ما بود که چون صبح گریبان کردیم
خاک خجلت به سرچشم چه طاعت چهگناه
هر چه کردیم درین کلیهٔ ویران کردیم
عرصهٔ کون و مکان وسعت یک گام نداشت
چون نگه بیهده اندیشهٔ جولان کردیم
رهزنی داشت اگر وادی بیمطلب عشق
عافیت بود که زندانی نسیان کردیم
موج ما یک شکن از خاک نجوشید بلند
بحر عجزیم که در آبله توفان کردیم
سوختن انجمن آرای هوس بود چو شمع
داغ را مغتنم دیدهٔ حیران کردیم
حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن
اینقدر بود که بر آینه احسان کردیم
تازهرویی ز دل غنچهٔ ما صحرا ریخت
آنقدر جبهه گشودیم که دامان کردیم
عشق در عرض وفا انجمن معشوقست
چشمبندیکه به این پیکر عریان کردیم
بیدل از بسکه تنک مایهٔ دردیم چو شمع
صد نگه آب شد و یک مژهگریانکردیم
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.