هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از بیدل دهلوی، با استفاده از استعارههای زیبا مانند شمع، پروانه، و آتش، به موضوع عشق، فداکاری، و رنجهای عاشقانه میپردازد. شاعر با بیان تجربیات خود و دیگر عاشقان، به عمق احساسات و ایثار در راه عشق اشاره میکند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، همراه با استعارههای پیچیده، برای درک و تجربهی کامل نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. نوجوانان و بزرگسالان بهتر میتوانند با این مضامین ارتباط برقرار کنند.
غزل شمارهٔ ۲۴۱۸
کس چو شمع من نبودهست آشنای سوختن
گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن
عاشقان بالی به ذوق نیستی افشاندهاند
کیست از پروانه پرسد ماجرای سوختن
دیر فرصت دود خاکستر ندارد آتشش
از شرر پرس ابتدا و انتهای سوختن
شمع آداب وفا عمریست روشن کردهام
تا نفس دارم سرتسلیم و پای سوختن
زندگی چندان گوارا نیست اما عمرهاست
با طبایع گرمیی دارد هوای سوختن
بیتو ما را چون چراغ کشته هستی داغ کرد
هرکجا رفتیم خالی بود جای سوختن
از وبال بیپریها چون غبار آسودهایم
در پناه سایهٔ دست دعای سوختن
نعل در آتش نمیباشد سپند بزم ما
لیک اندک وجد میخواهد نوای سوختن
تا نفس باقیست اجزای نفس میپروریم
مشت خاشاکیم مصروف غذای سوختن
طول و عرض حرص کوته کن که خطها میکشد
از طناب برق معمار بنای سوختن
لالهٔ این گلستان چندان نشاط آماده نیست
کاسهٔ داغیست در دست گدای سوختن
کم عیارانیم دارالامتحان عشق کو
نیست هرکس قدردان کیمیای سوختن
خواه دور چرخ، خواهی شعلهٔ جواله گیر
روز و شب میگردد اینجا آسیای سوختن
صبح شد چون شمعم اکنون داغ نقد زندگیست
هر قدر سر داشتم کردم فدای سوختن
شمع دل گفتم درین محفل چرا آوردهاند
داغ شد نومیدی و گفت از برای سوختن
بیدل امشب چون شرار کاغذ آتش زده
چیدهام گلها ز باغ دلگشای سوختن
گرد داغم داغ شد سر تا به پای سوختن
عاشقان بالی به ذوق نیستی افشاندهاند
کیست از پروانه پرسد ماجرای سوختن
دیر فرصت دود خاکستر ندارد آتشش
از شرر پرس ابتدا و انتهای سوختن
شمع آداب وفا عمریست روشن کردهام
تا نفس دارم سرتسلیم و پای سوختن
زندگی چندان گوارا نیست اما عمرهاست
با طبایع گرمیی دارد هوای سوختن
بیتو ما را چون چراغ کشته هستی داغ کرد
هرکجا رفتیم خالی بود جای سوختن
از وبال بیپریها چون غبار آسودهایم
در پناه سایهٔ دست دعای سوختن
نعل در آتش نمیباشد سپند بزم ما
لیک اندک وجد میخواهد نوای سوختن
تا نفس باقیست اجزای نفس میپروریم
مشت خاشاکیم مصروف غذای سوختن
طول و عرض حرص کوته کن که خطها میکشد
از طناب برق معمار بنای سوختن
لالهٔ این گلستان چندان نشاط آماده نیست
کاسهٔ داغیست در دست گدای سوختن
کم عیارانیم دارالامتحان عشق کو
نیست هرکس قدردان کیمیای سوختن
خواه دور چرخ، خواهی شعلهٔ جواله گیر
روز و شب میگردد اینجا آسیای سوختن
صبح شد چون شمعم اکنون داغ نقد زندگیست
هر قدر سر داشتم کردم فدای سوختن
شمع دل گفتم درین محفل چرا آوردهاند
داغ شد نومیدی و گفت از برای سوختن
بیدل امشب چون شرار کاغذ آتش زده
چیدهام گلها ز باغ دلگشای سوختن
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.