هوش مصنوعی: این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و علاقه‌ی خود به معشوق سخن می‌گوید و از رنج هجران و دوری شکایت می‌کند. او از معشوق طلب عفو و بخشش می‌کند و او را تنها مایه‌ی آرامش و شادی خود می‌داند. شاعر معشوق را قبله‌گاه و افتخار جان خود می‌خواند و از تأثیر عمیق عشق او بر زندگی خود سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از اصطلاحات و تشبیهات پیچیده‌ی ادبی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۱۸۳۳

آمده‌اَم به عُذرِ تو ای طَرَب و قَرارِ جان
عَفو نِما و دَرگُذر از گُنَه و عِثارِ جان

نیست به جُز رِضایِ تو قُفلْ گُشایِ عقل و دل
نیست به جُز هوایِ تو قبله و اِفْتِخارِ جان

سوخته شُد زِ هَجْرِ تو گُلْشَن و کِشتزارِ من
زنده کُنَش به فَضْلِ خود ای دَمِ تو بهارِ جان

بی لَبِ میْ فُروشِ تو کِی شِکَنَد خُمارِ دل؟
بی خَمِ ابرویِ کَژَت راست نگشت کارِ جان

از تو چو مشرقی شود روشن پُشت و رویِ دل
بر چو تو دِلْبَری سِزَد هر نَفَسی نِثارِ جان

تافتنِ شُعاعِ تو در سَرِ روزَنِ دلی
تَبْصَره خِرَد بُوَد هر دَم اِعْتِبارِ جان

از غَمِ دوریِ لِقا راه حَبیب طِی شود
در رَه و مَنْهَجِ خدا هست خدایْ یارِ جان

گُلْبُنِ روی غَیبیان چون بِرَسَد به دیده‌یی
از گُلِ سرُخ پُر شود‌ بی‌چَمَنی کنارِ جان

لاف زدم که هست او هَمدَم و یارِ غارِ من
یارِ مَنی تو‌ بی‌گُمان خیز بیا به غارِ جان

گفت اَنَاالْحَق و بِشُد دلْ سویِ دارِ اِمْتِحان
آن دَم پایِ دار شُد دولَتِ پایدارِ جان

باغ که‌ بی‌تو سَبز شُد دِیْ بِدَهَد سِزایِ او
جانْ که جُز از تو زنده شُد نیست وِیْ از شُمارِ جان

دانه نِمود دامِ تو در نَظَرِ شکارِ دل
خانه گرفت عشقِ تو ناگَهْ در جِوارِ جان

نیم حَدیث گفته شُد نیمِ دِگَر مگو خَمُش
شُهره کُند حَدیث را بر همه شهریارِ جان
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۳
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.