هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و فلسفی از بیدل دهلوی، به مفاهیمی مانند عجز انسان در برابر تقدیر، جستجوی معنویت، وحدت وجود، و رهایی از تعلقات دنیوی میپردازد. شاعر با استفاده از استعارههای پیچیده و تصاویر شاعرانه، از دشواریهای راه شناخت خود و هستی سخن میگوید و بر اهمیت تسلیم و توکل در برابر ارادهٔ الهی تأکید دارد.
رده سنی:
18+
مفاهیم عمیق فلسفی و عرفانی موجود در شعر، نیاز به درک و تجربهٔ زندگی برای تفسیر دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده و زبان ادبی سنگین، ممکن است برای مخاطبان جوانتر نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۲۵۰۹
نشاند عجزم بر آستانی که محوم از جیب تا به دامن
اگر بخوانند سر به جیبم و گر برانند پا به دامن
کجاست موقعشناس راحت که کم کشد زحمت تردد
به هرکجا رد . . . . . . . دشت نا آشنا به دامن
قماش ناموس وضع خویش است در هوس خانهٔ تعین
که دست و پای جنون و دانش همین ز جیب است تا به دامن
غبار ناگشته نیست ممکن زتهمت ما و من رهایی
به حسرت سرمه میخروشد هزارکوه صدا به دامن
جهانی از وهم چیده برخود دماغ اقبال سربلندی
گرفتم ای گردباد رفتی تو نیز برچین هوا به دامن
چه شیشه سازیست یا رب اینجا بهکارگاه دماغ مجنون
کهکردهکهسار همچو طفلان ذخیره سنگها به دامن
چو آسمان ازگشاد مژگان احاطه کردیم عالمی را
ز وسعت بال حیرت آخر رسید پرواز تا به دامن
به یک رمیدن زگرد امکان حصول هر مطلب است آسان
به قدر چین خفته است اینجا هزار دست دعا به دامن
نفس بهار است غنچهٔ دل، نیام زامداد غیر غافل
چو رنگ گل آتشی که دارم نمیبرد التجا به دامن
بهانهٔ درد هم کمالیست در طریق وفاپرستی
عرق دمد تا من اشک بندم به دوش چشم حیا به دامن
بیا که چشم امید بیدل به پای بوس تو بازگردد
ز شرم پوشیدهام چراغی چو رنگ برگ حنا به دامن
اگر بخوانند سر به جیبم و گر برانند پا به دامن
کجاست موقعشناس راحت که کم کشد زحمت تردد
به هرکجا رد . . . . . . . دشت نا آشنا به دامن
قماش ناموس وضع خویش است در هوس خانهٔ تعین
که دست و پای جنون و دانش همین ز جیب است تا به دامن
غبار ناگشته نیست ممکن زتهمت ما و من رهایی
به حسرت سرمه میخروشد هزارکوه صدا به دامن
جهانی از وهم چیده برخود دماغ اقبال سربلندی
گرفتم ای گردباد رفتی تو نیز برچین هوا به دامن
چه شیشه سازیست یا رب اینجا بهکارگاه دماغ مجنون
کهکردهکهسار همچو طفلان ذخیره سنگها به دامن
چو آسمان ازگشاد مژگان احاطه کردیم عالمی را
ز وسعت بال حیرت آخر رسید پرواز تا به دامن
به یک رمیدن زگرد امکان حصول هر مطلب است آسان
به قدر چین خفته است اینجا هزار دست دعا به دامن
نفس بهار است غنچهٔ دل، نیام زامداد غیر غافل
چو رنگ گل آتشی که دارم نمیبرد التجا به دامن
بهانهٔ درد هم کمالیست در طریق وفاپرستی
عرق دمد تا من اشک بندم به دوش چشم حیا به دامن
بیا که چشم امید بیدل به پای بوس تو بازگردد
ز شرم پوشیدهام چراغی چو رنگ برگ حنا به دامن
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۰۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۱۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.