۲۵۹ بار خوانده شده
ز خودداری نفس میزد تب و تاب چراغ من
در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من
سواد عالم اسباب کو صد دشت پردازد
تغافل کم فضایی نیست در کنج فراغ من
گل جمعیت رنگم پریشان کرد ناکامی
مگر گرد سرت گردم که بندد دسته باغ من
خیالت در دل هر ذره گم کردهست اجزایم
غبار خود شکافد هرکه میخواهد سراغ من
اگر صد سال چون یاقوت خورشیدم به سرتابد
نگه در سایهٔ مژگان نخواباند چراغ من
بهپاس نشئهٔ عجز از تعلق برنمیآیم
مباد از چیدن دامن بلند افتد دماغ من
به هر بوس و پیامم سرفرود آید چه حرف است این
تو تا نگشودهای لب کج نمیگردد ایاغ من
چه نیرنگ است بیدل برق دیرستان الفت را
که من میسوزم و بوی تو میآید ز داغ من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
در آتش تاختم چندانکه شد هموار داغ من
سواد عالم اسباب کو صد دشت پردازد
تغافل کم فضایی نیست در کنج فراغ من
گل جمعیت رنگم پریشان کرد ناکامی
مگر گرد سرت گردم که بندد دسته باغ من
خیالت در دل هر ذره گم کردهست اجزایم
غبار خود شکافد هرکه میخواهد سراغ من
اگر صد سال چون یاقوت خورشیدم به سرتابد
نگه در سایهٔ مژگان نخواباند چراغ من
بهپاس نشئهٔ عجز از تعلق برنمیآیم
مباد از چیدن دامن بلند افتد دماغ من
به هر بوس و پیامم سرفرود آید چه حرف است این
تو تا نگشودهای لب کج نمیگردد ایاغ من
چه نیرنگ است بیدل برق دیرستان الفت را
که من میسوزم و بوی تو میآید ز داغ من
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.