۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۵۴۸

دوری مقصد دمید از سرکشیدنهای من
نقش پاگم‌کرد پیش پا ندیدنهای من

چون نفس از هستی خود در غبار خجلتم
کز جهانی برد آسایش تپیدنهای من

الفت هستی چو صبحم نردبان وحشت است
چین دامن نیست جز بر خویش چیدنهای من

شور محشر گوش خلقی وانکرد اما چه سود
اندکی نزدیک می‌خواهد شنیدنهای من

شمع ماتمخانهٔ یاسم زاحولم مپرس
بی‌تو در آغوش مژگان سوخت دیدنهای من

خاکساری آبیارم چون نهال‌گرد باد
گرد می‌گردد بلند از قدکشیدنهای من

سیر جیب امن امکان بود بی‌سعی‌ گداز
همچو شمع آمد به‌کار از هم چکیدنهای من

پا به دامن دارم و جولان حرص آسوده نیست
خاک افسردن به فرق آرمیدنهای من

ریشهٔ وامانده‌م‌، رنگ نمو گم کرده‌ام
با رگ یاقوت می‌جوشد دوبدنهای من

چون ثمر بیدل به چندین ریشه جولان امید
تا شکست خود رسید آخر رسیدنهای من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۵۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.