هوش مصنوعی:
شاعر در این متن از احساسات عمیق خود درباره عشق، از دست دادن، و حیرت در برابر زندگی سخن میگوید. او از شور عمر رفته، غرور شعلهور، و دردهای عشق یاد میکند و به دنبال آرامش و راهنمایی است. متن پر از تصاویر شاعرانه و استعارههای عمیق است که احساسات پیچیده انسانی را به نمایش میگذارد.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عاطفی و فلسفی است که درک آنها به بلوغ فکری و تجربه زندگی نیاز دارد. همچنین، استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۶۶۸
چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
هنوز این شعله خو دیوانه می ارزد به ارشادی
زکوه و دشت عشق آگه نیام لیک اینقدر دانم
که خاکی خورد مجنونی و کوهی کند فرهادی
طرب رخت شکفتن بسته است از گلشن امکان
مگر زخمی ببالد تا به عرض آید دل شادی
هوس دام خیالی چند در گرد نفس دارد
درین صحرا همه صیدیم و پیدا نیست صیادی
تو هر رنگی که خواهی حیرت دل نقش میبندد
ندارد کارگاه وضع چون آیینه بهزادی
نباشد گر حضور جلوهٔ بالا بلندانت
به رنگ سایه واکش ساعتی در پای شمشادی
به یاد جلوهٔ او حیرت ما را غنیمت دان
صفای شیشه هم نقشیست از بال پریزادی
خطا از هرکه سر زد چون جبین، من در عرق رفتم
ندارد عالم ناموس چون من خجلت آبادی
توهم چون شمع محملکش به سامان جگر خوردن
درین ره هر کسی از پهلوی خود میکشد زادی
نمیدانم چه گم کردم درین صحرا من بیدل
دلی میگویم و دارم به چندین نوحه فریادی
غباری را فراهم کردهام در دامن بادی
به خاک افتادهام اما غرور شعله خویان را
کفی خاکسترم از آرمیدن میدهد یادی
مباش ای مژدهٔ وصل از علاج گریهام غافل
هنوز این شعله خو دیوانه می ارزد به ارشادی
زکوه و دشت عشق آگه نیام لیک اینقدر دانم
که خاکی خورد مجنونی و کوهی کند فرهادی
طرب رخت شکفتن بسته است از گلشن امکان
مگر زخمی ببالد تا به عرض آید دل شادی
هوس دام خیالی چند در گرد نفس دارد
درین صحرا همه صیدیم و پیدا نیست صیادی
تو هر رنگی که خواهی حیرت دل نقش میبندد
ندارد کارگاه وضع چون آیینه بهزادی
نباشد گر حضور جلوهٔ بالا بلندانت
به رنگ سایه واکش ساعتی در پای شمشادی
به یاد جلوهٔ او حیرت ما را غنیمت دان
صفای شیشه هم نقشیست از بال پریزادی
خطا از هرکه سر زد چون جبین، من در عرق رفتم
ندارد عالم ناموس چون من خجلت آبادی
توهم چون شمع محملکش به سامان جگر خوردن
درین ره هر کسی از پهلوی خود میکشد زادی
نمیدانم چه گم کردم درین صحرا من بیدل
دلی میگویم و دارم به چندین نوحه فریادی
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۲
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.