۳۲۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۹۷

قدح از شوق لعلت چشم بی‌خوابست پنداری
گل از شرم رخت آیینهٔ آبست پنداری

خیال‌ کیست یا رب شمع نیرنگ شبستانم
هجوم حیرتی دارم‌که مهتابست پنداری

شدم خاکستر و از جوش بیتابی نیاسودم
رگ خوابی ‌که دارم نبض سیمابست پنداری

تعلقهای هستی محو چندین حیرتم دارد
به خود پیجیدنم در زلف او تابست پنداری

به چندین پیچ و تاب از دام حیرت برنمی‌آیم
سراپایم نگاه چشم‌ گردابست پنداری

جهانی سیر مستی دارد از وضع جنون من
گریبان چاکی‌ام موج می نابست پنداری

به نیک و بد مدارا سرکن و مسجود عالم شو
تواضع هم خمی دارد که محرابست پنداری

امل از چنگ فرصت می‌رباید نقد عمرت را
توان را رشتهٔ تسخیر اسبابست پنداری

به ملک نیستی راه یقینت اینقدر واکن
که هر کس هر چه آنجا می‌برد بابست پنداری

ز هستی جز تن آسانی ندارم در نظر بیدل
چو محمل هر سر مویم رگ خوابست پنداری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.