۲۷۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۲۳

چو قارون ته خاک اگر رفته باشی
به آرایش‌گنج و زر رفته باشی

چه‌کارست امل پیشه را با قیامت
به هر جا رسی پیشتر رفته‌باشی

براین انجمن وا نگردید چشمت
یقین شدکه جای دگر رفته باشی

رم فرصت اینجا نفس می‌شمارد
چو عمرآمدن‌کو، مگر رفته باشی

چو شمعت به‌پیش ایستاده‌ست رفتن
ز پا گر نشستی به سر رفته باشی

شراری‌است آیینه‌پرداز هستی
نظر تا کنی از نظر رفته باشی

غبار تو خواهد جنون‌ کردن آخر
در آن ره‌ که با کروفر رفته باشی

دراین بزم تاکی فروزد چراغت
اگر شب نرفتی سحر رفته باشی

جهان بیش و کم مجمع امتیاز است
تو پر بی تمیزی به در رفته باشی

چه عزت چه خواری اقامت محال است
به هر رنگ ازین رهگذر رفته باشی

هوا مخملی ‌گر همه آفتابی
وگر سایه‌ای بی سحر رفته باشی

سلامت در این‌ کوچه وقتی‌ست بیدل
که از آمدن بیشتر رفته باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.