۳۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۶۸

دروازه هستی را جُز ذوقْ مَدان ای جان
این نُکته شیرین را در جانْ بِنِشان ای جان

زیرا عَرَض و جوهر از ذوقْ بَرآرَد سَر
ذوقِ پدر و مادر کَردَت مِهمان ای جان

هر جا که بُوَد ذوقی ز آسیبِ دو جُفت آید
زان یک شدنِ دو تَن ذوق است نشان ای جان

هر حِسّ به مَحْسوسی جُفت است یکی گشته
هر عقلی به مَعقولی جُفت و نِگَران ای جان

گَر جُفت شوی ای حِس با آن که حِسَت کرد او
وَزْ غیر بِپَرهیزی باشی سُلطان ای جان

ذوقی که زِ خَلْق آید زو هستی تَنْ زایَد
ذوقی که زِ حَقْ آید زایَد دل و جان ای جان

کو چَشم که تا بیند هر گوشه تُتُق بَسته
هر ذَرّه به پیوسته با جُفتِ نَهان ای جان؟

آمیخته با شاهِد هم عاشق و هم زاهِد
وَزْ ذوق‌ نمی‌گُنْجَد در کَوْن و مَکان ای جان

پنهان زِ همه عالَم گرمابه زده هر دَم
هم پیر خِرَدپیشَه هم جانِ جوان ای جان

پنهان مَکن ای رُستم پنهانِ تو را جُستم
اَحْوالِ تو دانستم تو عِشوه مَخوان ای جان

گر رویْ تُرُش داری دانیم که طَرّاری
زَ احْداث‌ هَمی‌تَرسی وَزْ مَکْرِ عَوان ای جان

در کُنجِ عَزَبْخانه حوریِّ چو دُردانه
دور از لبِ بیگانه خُفته‌‌ست سِتان ای جان

صد عشقْ‌ هَمی‌بازد صد شیوه‌ هَمی‌سازد
آن لحظه که می‌یازد بوسه بِسِتان ای جان

بر ظاهرِ دریا کِیْ بینی خورشِ ماهی؟
کان آبِ تُتُق آمد بر عیش کُنان ای جان

چندان حَیَوان آن سو می‌خاید و می‌زاید
چون گُرگِ گِرو بُرده پنهان زِ شَبان ای جان

خُنبَک زده هر ذَرّه بر مُعْجَبِ‌ بی‌بَهره
کاب حَیَوان را کِی داند حَیَوان ای جان؟

اَنْدَر دلِ هر ذَرّه تابان شده خورشیدی
در باطِنِ هر قَطره صد جویْ رَوان ای جان

خاموش که آن لُقمه هر بَسته دَهان خایَد
تا لُقمه نَیَندازی بَربَندْ دَهان ای جان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.