هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به موضوعات فلسفی و اخلاقی مانند گذرایی زندگی، بیفایده بودن غم و حرص، و مرگ میپردازد. شاعر از خواننده میخواهد که از غم و حرص دوری کند و به فناپذیری زندگی و مرگ بیندیشد. همچنین، به انتقاد از افراد متظاهر و دنیاپرست میپردازد و تأکید میکند که همه در نهایت به خاک بازمیگردند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق فلسفی و اخلاقی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعاتی مانند مرگ و انتقاد از جامعه ممکن است برای سنین پایین سنگین و نامناسب باشد.
غزل شمارهٔ ۱۸۷۲
ای در غَم بیهوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
وِیْ حِرصِ تو اَفْزوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
از اَسْپَک و از زَینَک پُربادک و پُرکینَک
وَزْ غُصّه بِپالوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
در روده و سِرگینی بادِ هَوَس و کینی
ای غافِل آلوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
ای شیخِ پُر از دَعوی وِیْ صورتِ بیمَعنی
نابوده و بِنْموده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
مَنْگَر که شَهْ و میری بِنْگَر که هَمیمیری
در زیرِ یکی توده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
آن نازک و آن مُشتَک آن ما و منِ زِشْتَک
پوسیده و فرسوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
رُخ بر رُخِ زیبایان کم نِهْ بنِگَر پایان
رُخسارِ تو فَرسوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
گَر باغ و سَرا داری با مرگْ چه پا داری؟
در گورِ گِل اَنْدوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
رفتند جهان داران خونْ خواره و عَیّاران
بر خَلْقْ نَبَخشوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
تابوتِ کَسان دیده وَزْ دور بِخَندیده
وان چَشمِ تو نَگْشوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
بس کُن زِ سُخَن گویی از گفت چه میجویی؟
ای بادبِپِیموده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
وِیْ حِرصِ تو اَفْزوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
از اَسْپَک و از زَینَک پُربادک و پُرکینَک
وَزْ غُصّه بِپالوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
در روده و سِرگینی بادِ هَوَس و کینی
ای غافِل آلوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
ای شیخِ پُر از دَعوی وِیْ صورتِ بیمَعنی
نابوده و بِنْموده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
مَنْگَر که شَهْ و میری بِنْگَر که هَمیمیری
در زیرِ یکی توده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
آن نازک و آن مُشتَک آن ما و منِ زِشْتَک
پوسیده و فرسوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
رُخ بر رُخِ زیبایان کم نِهْ بنِگَر پایان
رُخسارِ تو فَرسوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
گَر باغ و سَرا داری با مرگْ چه پا داری؟
در گورِ گِل اَنْدوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
رفتند جهان داران خونْ خواره و عَیّاران
بر خَلْقْ نَبَخشوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
تابوتِ کَسان دیده وَزْ دور بِخَندیده
وان چَشمِ تو نَگْشوده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
بس کُن زِ سُخَن گویی از گفت چه میجویی؟
ای بادبِپِیموده رو کَمْ تَرَکوا بَرخوان
وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.