۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۱

ملک به سهو نویسد چو نامهٔ ستمش
سزد که خون شهیدان تراود از قلمش

کدام نامهٔ بیداد از او نوشته ملک
که من به قطرهٔ اشکی نوشته ام رقمش

چگونه جور به عنوان لطف بنویسد
اگر نبرده ملک پی به لذت ستمش

مرا زیارت دیری به کفر شهرت داد
که می روند ملایک به طاعت صنمش

به صید مرغ دلم بازد آن صنم که به رشک
ز دانه گه بربایند طایر حرمش

نهشت زنده کسی را ز غم کنون، وقتیست
که باز روح شهیدان شود شهید غمش

مباد باعث بیگانگی شود عرفی
مگو که نیست مرا تاب لطف دم به دمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.