۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۳

هر که از خون ریز من آلوده گردد دامنش
عذر ننگ این عمل در عهدهٔ شکر منش

خست از اندازه بیرون می برد دهر خسیس
آتشی بینم که می گردد به گرد دامنش

... باغبان گلشن جنت شود
... آسودگی در گلشنش

در محبت زندگی را با شهادت جنگ نیست
دیده ای باید که بیند خون من در گردنش

وه چه صیادی که هر صیدی که زخمی از تو یافت
سر به دنبال تو دارد، تا بود جان در تنش

خلوتی کز نور شمع ما به حسن اندوده شد
کوتهی دارد کمند آفتاب از روزنش

عرفی آن تر دامنی دارد که هنگام عذاب
آتش دوزخ بمیرد گر فشاری دامنش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.