۳۴۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۶

رفتم که بشکنم به ملامت سبوی خویش
در راه دل سبیل کنم آبروی خویش

بر عافیت چه ناز کنم گر برآورم
خود را به عادت غم و غم را به خوی خویش

شد عمرها که برده ای از خویشتن مرا
بازآورم که سوختم از آرزوی خویش

خود را چنان ز هجر تو گم کرده ام که هست
مشکل تر از سراغ توام جست و جوی خویش

تا مست گفتگوی تو گشتم، ز همدمان
بیگانه وار می شنوم گفتگوی خویش

این جنس گریه، عرفی، ز اعجاز برترست
دریا گره نکرده کسی در گلوی خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.