هوش مصنوعی: متن روایت می‌کند که گروهی از بوزنگان در کوهی زندگی می‌کردند. با غروب خورشید و تاریکی هوا، سرمای شدید باعث رنج آن‌ها شد. آن‌ها نور یراعه (کرم شب‌تاب) را با آتش اشتباه گرفتند و سعی کردند با دمیدن بر آن آتش روشن کنند. مرغی به آن‌ها هشدار داد که این آتش نیست، اما توجهی نکردند. وقتی مرغ اصرار کرد، بوزنگان او را کشتند. در پایان، متن هشداری درباره پندناپذیری و عواقب نادیده گرفتن نصیحت‌های خردمندانه می‌دهد.
رده سنی: 15+ متن دارای مفاهیم تمثیلی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری دارد. همچنین، صحنه کشتن مرغ ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.

بخش ۳۸ - حکایت بوزینگان

آورده‌اند که جماعتی از بوزنگان در کوهی بودند، چون شاه سیارگان بافق مغربی خرامید و جمال جهان آرای را بنقاب ظلام بپوشانید سپاه زنگ بغیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر درآمد. باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده بر بوزنگان شبیخون آورد. بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی می‌جستند، ناگاه یراعه ای دیدند در طرفی اگنده، گمان بردند که آتش است، هیزم بران نهادند و می‌دمیدند.
برابر ایشان مرغی بود بر درخت بانگ می‌کرد که: آن آتش نیست. البته بدو التفات نمی نمود. در این میان مردی آنجا رسید، مرغ را گفت: رنج مبر که بگفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی، و در تو تقدیم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنانست که کسی شمشیر بر سنگ آزماید و شکر در زیر آب پنهان کند. مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزنگان را حدیث یراعه بهتر معلوم کند، بگرفتند و سرش جدا کردند.
و کار تو همین مزاج دارد و هرگز پند نپذیری، و عظت ناصحان در گوش نگذاری. و هراینه در سر این استبداد و اصرار شوی و از این زرق و شعوذه وقتی پشیمان گردی که بیش سود ندارد و زبان خرد در گوش تو خواند که«ترکت الرای بالری. » لختی پشت دست خایی و روی سینه خراشی، چنانکه آن زیرک شریک مغفل کرد و سود نداشت. دمنه گفت: چگونه؟
گفت:
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۷
گوهر بعدی:بخش ۳۹ - حکایت دو شریک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.