هوش مصنوعی: دو شریک، یکی دانا و دیگری نادان، در راه بازرگانی مقداری زر پیدا می‌کنند و تصمیم می‌گیرند آن را مخفی کنند و به‌تدریج استفاده نمایند. شریک زیرک زر را به‌طور پنهانی برمی‌دارد و وقتی شریک نادان برای تقسیم مراجعه می‌کند، زر را گم‌شده می‌یابند. شریک زیرک در دادگاه ادعا می‌کند که درخت گواه است که شریک نادان زر را برداشته است. قاضی قرار می‌گذارد تا فردا به درخت رفته و گواهی آن را بشنود. شریک زیرک به پدرش می‌گوید که در شکاف درخت پنهان شود تا گواهی دروغ دهد، اما پدرش او را از عواقب این حیله‌گری می‌ترساند.
رده سنی: 12+ متن دارای پیام‌های اخلاقی و درس‌های زندگی است که برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از حیله‌گری و عواقب آن ممکن است برای کودکان کم‌سن‌وسال نامفهوم باشد.

بخش ۳۹ - حکایت دو شریک

دو شریک بودند یکی دانا و دیگر نادان، و ببازارگانی می‌رفتند. در راه بدره ای زر یافتند، گفتند: سود ناکرده در جهان بسیار است، بدین قناعت باید کرد و بازگشت. چون نزدیک شهر رسیدند خواستند که قسمت کنند، آنکه دعوی زیرکی کردی گفت:چه قسمت کنیم؟ آن قدر که برای خرج بدان حاجت باشد برگیریم، و باقی را باحتیاط بجایی بنهیم، و هر یکچندی می‌آییم و بمقدار حاجت می‌بریم. برین قرار دادند و نقدی سره برداشتند و باقی در زیر درختی باتقان بنهادند و در شهر رفتند.
دیگر روز آنکه بخرد موسوم و بکیاست منسوب بود بیرون رفت وزر ببرد: و روزها بران گذشت و مغفل گذشت و مغفل را بسیم حاجت افتاد. بنزدیک شریک آمد و گفت: بیا تا از آن دفینه چیزی برگیریم که من محتاجم. هر دو بهم آمدند و زر نیافتند، عجب بردند. زیرک در فریاد و نفیر آمد و دست در گریبان غافل درمانده زد که: زر تو برده ای و کسی دیگر: خبر نداشتست. بیچاره سوگند می‌خورد که: نبرده ام. البته فایده نداشت. تا او را بدر سرای حکم آورد و زر دعوی کرد و قصه باز گفت.
قاضی پرسید که: گواهی یا حجتی داری؟ گفت: درخت که در زیر آن مدفون بوده است گواهی دهد که این خائن بی انصاف برده است و مرا محروم گردانیده. قاضی را از این سخن گفت آمد و پس از مجادله بسیار میعاد معین گشت که دیگر روز قاضی بیرون رود و زیر درخت دعوی بشنود و بگواهی درخت حکم کند.
آن مغرور بخانه رفت و پدر را گفت که: کار زر بیک شفقت و ایستادگی تو باز بستست. و من باعتماد تو تعلق بگواهی درخت کرده ام. اگر موافقت نمایی زر ببریم و همچندان دیگر بستانیم. گفت: چیست آنچه بمن راست می‌شود؟ گفت: میان درخت گشاده است چنانکه اگر یک دو کس دران پنهان شود نتوان دید. امشب بباید رفت و در میان آن ببود و، فردا چون قاضی بیاید گواهی چنانکه باید بداد. پیر گفت: ای پسر، بسا حیلتا که بر محتال وبال گردد. و مباد که مکر تو چون مکر غوک باشد. گفت: چگونه؟
گفت:
تعداد ابیات: ۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۸ - حکایت بوزینگان
گوهر بعدی:بخش ۴۰ - حکایت غوک و مار
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.