هوش مصنوعی: غوکی که در همسایگی ماری زندگی می‌کرد، هر بار بچه‌دار می‌شد مار بچه‌هایش را می‌خورد. غوک از دوستش پنج‌پایک کمک خواست. پنج‌پایک به او توصیه کرد با حیله‌گری از راسو برای کشتن مار استفاده کند. غوک این کار را انجام داد و مار نابود شد. اما بعداً راسو که به خوردن ماهی عادت کرده بود، وقتی ماهی پیدا نکرد، غوک و بچه‌هایش را خورد.
رده سنی: 10+ این داستان دارای مفاهیم پیچیده‌ای مانند حیله‌گری، خیانت و عواقب تصمیمات است که برای کودکان خردسال قابل درک نیست. همچنین ممکن است صحنه‌های خشونت‌آمیز مانند خوردن بچه‌های غوک توسط مار و راسو برای کودکان کوچکتر ناراحت‌کننده باشد.

بخش ۴۰ - حکایت غوک و مار

غوکی در جوار ماری وطن داشت، هرگاه که بچه کردی مار بخوردی، و او بر پنج پایکی دوستی داشت. بنزدیک او رفت و گفت: ای بذاذر، کار مرا تدبیر کن که مرا خصم قوی و دشمن مستولی پیدا آمده ست، نه با او مقاومت می‌توانم کردن و نه از اینجا تحویل، که موضع خوش و بقعت نزه است، صحن آن مرصع بزمرد و میناو مکدل ببسد و کهربا

آب روی آب زمزم و کوثر
خاک وی خاک عنبر و کافور

شکل وی ناپسوده دست صبا
شبه وی ناسپرده پای دبور
پنج پایک گفت: با دشمن غالب توانا جزبمکر دست نتوان یافت، و فلان جای یکی راسوست؛ یکی ماهی چند بگیر و بکش و پیش سوراخ راسو تا جایگاه مار می‌افگن، تا راسو یگان یگان می‌خورد، چون بمار رسید ترا از جور او باز رهاند. غوک بدین حیلت مار را هلاک کرد. روزی چند بران گذشت. راسو را عادت باز خواست، که خوکردگی بتر از عاشقی است. بار دیگر هم بطلب ماهی بر آن سمت می‌رفت، ماهی نیافت، غوک را با بچگان جمله بخورد.
تعداد ابیات: ۲
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۳۹ - حکایت دو شریک
گوهر بعدی:بخش ۴۱ - ادامهٔ حکایت دو شریک
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.