هوش مصنوعی:
این متن شعری است که در آن شاعر از مستی و عشق سخن میگوید و از مخاطب میخواهد تا به دنیای مستان وارد شود و زیباییها و حالات آن را درک کند. شاعر از عشق، مستی، و حالات روحانی و عرفانی صحبت میکند و از مخاطب میخواهد تا از دنیای مادی فاصله گرفته و به عالم معنوی و عرفانی وارد شود.
رده سنی:
18+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و روحانی است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از مفاهیم مستی و عشق ممکن است نیاز به بلوغ فکری و تجربه بیشتری داشته باشد تا به درستی درک شود.
غزل شمارهٔ ۱۹۰۰
بیا ای مونِسِ جانهای مَستان
بِبین اندیشه و سودایِ مَستان
بیا ای میرِ خوبان و بَراَفْروز
زِ شَمعِ رویِ خود سیمایِ مَستان
نمی آیی، سَر از طاقی بُرون کُن
بِبین این غُلغُل و غوغایِ مَستان
بیا ای خوابِ مَستان را بِبَسته
گُشا این بَند را از پایِ مَستان
همه شب میرَوَد تا روز ای مَهْ
به اَهلِ آسْمان هَیهایِ مَستان
هَمی گویند ما هم زو خَرابیم
چُنین است آسْمان، پَسْ وایِ مَستان
فرشته و آدمی، دیوان و پَریان
زِ تو زیر و زَبَر، چون رایِ مَستان
کُلاهِ جُمله هُشیاران رُبودند
دَرین بازارگَهْ، چه جایِ مَستان
مَیَفکَن وَعدهٔ مَستان به فردا
تویی فردا و پَسْ فردایِ مَستان
چو مَستانْ گِردِ چَشمَت حَلْقه کردند
کِه بِنْشینَد دِگَر بالایِ مَستان؟
شنیدم چَرخِ گَردون را که میگفت
مَنَم یک لُقمه از حَلْوای مَستان
شنیدم از دَهانِ عشق، میگفت
مَنَم معشوقهٔ زیبایِ مَستان
اگر گویند ماهِ روزه آمد
نیابی جامِ جانْ اَفْزایِ مَستان
بگو کان میْ زِ دریاهایِ جان است
که جان را میدَهَد سَقّایِ مَستان
همه مولایِ عقلند، این غَریب است
که عقل آمد که من مولایِ مَستان
چو فرمانِ مُوَقَّع داشت رویَش
کَشید ابرویِ او طُغْرایِ مَستان
همه مَستان نِبِشتند این غَزَل را
به خونِ دل زِ خونْ پالایِ مَستان
بِبین اندیشه و سودایِ مَستان
بیا ای میرِ خوبان و بَراَفْروز
زِ شَمعِ رویِ خود سیمایِ مَستان
نمی آیی، سَر از طاقی بُرون کُن
بِبین این غُلغُل و غوغایِ مَستان
بیا ای خوابِ مَستان را بِبَسته
گُشا این بَند را از پایِ مَستان
همه شب میرَوَد تا روز ای مَهْ
به اَهلِ آسْمان هَیهایِ مَستان
هَمی گویند ما هم زو خَرابیم
چُنین است آسْمان، پَسْ وایِ مَستان
فرشته و آدمی، دیوان و پَریان
زِ تو زیر و زَبَر، چون رایِ مَستان
کُلاهِ جُمله هُشیاران رُبودند
دَرین بازارگَهْ، چه جایِ مَستان
مَیَفکَن وَعدهٔ مَستان به فردا
تویی فردا و پَسْ فردایِ مَستان
چو مَستانْ گِردِ چَشمَت حَلْقه کردند
کِه بِنْشینَد دِگَر بالایِ مَستان؟
شنیدم چَرخِ گَردون را که میگفت
مَنَم یک لُقمه از حَلْوای مَستان
شنیدم از دَهانِ عشق، میگفت
مَنَم معشوقهٔ زیبایِ مَستان
اگر گویند ماهِ روزه آمد
نیابی جامِ جانْ اَفْزایِ مَستان
بگو کان میْ زِ دریاهایِ جان است
که جان را میدَهَد سَقّایِ مَستان
همه مولایِ عقلند، این غَریب است
که عقل آمد که من مولایِ مَستان
چو فرمانِ مُوَقَّع داشت رویَش
کَشید ابرویِ او طُغْرایِ مَستان
همه مَستان نِبِشتند این غَزَل را
به خونِ دل زِ خونْ پالایِ مَستان
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.