۲۵۳ بار خوانده شده
چون شب تیره در میان آمد
دل درویش در فغان آمد
که دل شب چرا ز مهر تهیست؟
تیره شد روزم این چه روسیهیست؟
چه شد آیا گرفت ماه امشب؟
باشد از دود دل سیاه امشب
هیچ شب این چنین سیاه نبود
گویی امشب چراغ ماه نبود
شد پر از دود گنبد گردون
روزنی نیست تا رود بیرون
همه روی زمین سیاه شد آه!
که نشستم دگر به خاک سیاه
جان شیرین رسید بر لب من
صد شب دیگران و یک شب من
بلکه این صد شبست نیست شکی
که به خونم همه شدند یکی
وه! که خورشید رو به ره کرده
رفته و روز من سیه کرده
آسمان واقف است از غم من
که سیهپوش شد به ماتم من
صبح از من نمیکند یادی
آخر ای مرغ صبح، فریادی!
کوس امشب غریو کم دارد
ز آب چشمم مگر که نم دارد؟
قمری از بانگ صبح لب بربست
تا شد از نالهام فغانش پست
دیدهها بر ستاره دادم تا دم صبح
چون شفق میگریست از غم صبح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
دل درویش در فغان آمد
که دل شب چرا ز مهر تهیست؟
تیره شد روزم این چه روسیهیست؟
چه شد آیا گرفت ماه امشب؟
باشد از دود دل سیاه امشب
هیچ شب این چنین سیاه نبود
گویی امشب چراغ ماه نبود
شد پر از دود گنبد گردون
روزنی نیست تا رود بیرون
همه روی زمین سیاه شد آه!
که نشستم دگر به خاک سیاه
جان شیرین رسید بر لب من
صد شب دیگران و یک شب من
بلکه این صد شبست نیست شکی
که به خونم همه شدند یکی
وه! که خورشید رو به ره کرده
رفته و روز من سیه کرده
آسمان واقف است از غم من
که سیهپوش شد به ماتم من
صبح از من نمیکند یادی
آخر ای مرغ صبح، فریادی!
کوس امشب غریو کم دارد
ز آب چشمم مگر که نم دارد؟
قمری از بانگ صبح لب بربست
تا شد از نالهام فغانش پست
دیدهها بر ستاره دادم تا دم صبح
چون شفق میگریست از غم صبح
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۱ - در آزاد شدن شهزاده از مکتب و ملول بودن درویش
گوهر بعدی:بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.