هوش مصنوعی:
این متن شعری است که به زیبایی طلوع آفتاب و تأثیر آن بر طبیعت و انسانها میپردازد. در ابتدا، توصیفی شاعرانه از پایان شب و آغاز روز با ظهور خورشید ارائه میشود. سپس، ظهور شاه (یا شخصیت اصلی) را توصیف میکند که با ناز و عشوه از خواب برمیخیزد و با ظرافتهای ظاهری مانند زلف و کمر بستن، توجه دیگران را جلب میکند. در ادامه، واکنش درویشی مستمند به دیدن این جمال زیبا و اضطراب او توصیف میشود. شاه با دیدن بیقراری او، به او نزدیک میشود و از حالش میپرسد. در پایان، هر دو در مقابل هم مینشینند و به یکدیگر خیره میشوند.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عرفانی و شاعرانهای است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی داشته باشد.
بخش ۱۳ - حالات شاه و گدا در مکتب
صبح دم کز نسیم مهرافروز
دور شد طرهٔ شب از رخ روز
شست دوران ز آب چشمهٔ مهر
ظلمت شب ز کارگاه سپهر
سوخت بر مجمر سپهر بلند
ز آتش مهر دانههای سپند
آفتاب از فلک هویدا شد
قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
مهر از چرخ نیلگون سر زد
یوسف از آب نیل سر بر زد
آتش موسوی به طور آمد
ظلمت شب برفت نور آمد
بعد ظلمت بر این بلند ایوان
روی بنمود چشمه حیوان
شه که صد ناز و عشوه در سر داشت
ناگه از خواب ناز سر برداشت
از گریبان ناز سر بر کرد
سر برآورد و فتنه را سر کرد
هم کله کج نهاد بر سر خویش
هم قبا چست کرد در بر خویش
حلقه زلف ساخت زیور گوش
چین کاکل فگند بر سر دوش
بر میان همچو موی بست کمر
صد کمر بسته را شکست کمر
قد برافراخت همچو عمر دراز
سوی مکتب قدم نهاد به ناز
چشم درویش مستمند به راه
گهر افشان برای مقدم شاه
ناگه آن سرو ناز پیدا شد
فتنهٔ رفته باز پیدا شد
چون بدید آن جمال زیبایی
کرد بنیاد ناشکیبایی
دل و جانش در اضطراب افتاد
مست بیخود شد و خراب افتاد
دم به دم حال او دگرگون شد
من چه گویم حال او چون شد
شاه چو دید بیقراری او
در دلش کار کرد زاری او
پیش او رفت و گفت حال تو چیست؟
در چه اندیشهای؟ خیال تو چیست؟
ساعتی با گدای خود بنشست
رفت آنگه به جای خود بنشست
جای در پیشگاه خانه گرفت
و آن گدا جا بر آستانه گرفت
بس که بودند هر دو مایل هم
جا گرفتند در مقابل هم
چشم بر چشم و دیده بر دیده
هر زمان سوی یکدگر دیده
دور شد طرهٔ شب از رخ روز
شست دوران ز آب چشمهٔ مهر
ظلمت شب ز کارگاه سپهر
سوخت بر مجمر سپهر بلند
ز آتش مهر دانههای سپند
آفتاب از فلک هویدا شد
قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
مهر از چرخ نیلگون سر زد
یوسف از آب نیل سر بر زد
آتش موسوی به طور آمد
ظلمت شب برفت نور آمد
بعد ظلمت بر این بلند ایوان
روی بنمود چشمه حیوان
شه که صد ناز و عشوه در سر داشت
ناگه از خواب ناز سر برداشت
از گریبان ناز سر بر کرد
سر برآورد و فتنه را سر کرد
هم کله کج نهاد بر سر خویش
هم قبا چست کرد در بر خویش
حلقه زلف ساخت زیور گوش
چین کاکل فگند بر سر دوش
بر میان همچو موی بست کمر
صد کمر بسته را شکست کمر
قد برافراخت همچو عمر دراز
سوی مکتب قدم نهاد به ناز
چشم درویش مستمند به راه
گهر افشان برای مقدم شاه
ناگه آن سرو ناز پیدا شد
فتنهٔ رفته باز پیدا شد
چون بدید آن جمال زیبایی
کرد بنیاد ناشکیبایی
دل و جانش در اضطراب افتاد
مست بیخود شد و خراب افتاد
دم به دم حال او دگرگون شد
من چه گویم حال او چون شد
شاه چو دید بیقراری او
در دلش کار کرد زاری او
پیش او رفت و گفت حال تو چیست؟
در چه اندیشهای؟ خیال تو چیست؟
ساعتی با گدای خود بنشست
رفت آنگه به جای خود بنشست
جای در پیشگاه خانه گرفت
و آن گدا جا بر آستانه گرفت
بس که بودند هر دو مایل هم
جا گرفتند در مقابل هم
چشم بر چشم و دیده بر دیده
هر زمان سوی یکدگر دیده
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۴
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۱۲ - حال گدا به وقت شب در جدایی شاهزاده
گوهر بعدی:بخش ۱۴ - در فسونسازی شهزاده به معلم به جهت دلداری درویش
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.