۲۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷

به جرم عشق تو گر می‌زنند بر دارم
گمان مبرکه ز عشق تو دست بردارم

مگوکه جان مرا با تو آشنایی نیست
که با وجود تو از هرکه هست بیزارم

از آن سبب که زبان راز دل نمی‌داند
حدیث عشق ترا بر زبان نمی‌آرم

مرا دلیل بس این درگشاد و بست جهان
که رخ گشودی و بستی زبان گفتارم

صمدپرست نخواهد صنم من آن شمنم
که پیش چون تو صنم‌ صورتی گرفتارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.