۳۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۹

دلم به‌ زلف تو عهدی که بسته بود شکستی
میان ما و تو مویی علاقه بود گسستی

ز شکل آن لب و دندان توان شناخت که‌ یزدان
ز تنگنای عدم آفرید گوهر هستی

حدیث طول امل را نمود زلف تو کوته
که هرکه جست بلندی در اوفتاد به پستی

شراب‌ شوق ز لعلت چنان کشیده‌ام امشب
که صبح روز قیامت مراست اول مستی

نخست روز قیامت به عاشقان نظری کن
که پشت پای به دوزخ زنند از سر مستی

ز وصل طوبی و جنت جز این مراد ندارم
که قد و روی تو بینم به راستی و درستی

چگونه وصف جمالت توان نمود کز اول
دهان خلق گشودیّ و روی خویش ببستی

حدیث نکتهٔ توحید از زبان نگارین
هزار بار شنیدی دلا و هیچ نجستی

بیار باده که گبر و یهود و مومن و ترسا
ز عشق بهره ندارند جز خیال پرستی

اگر سجود کند بر رخ تو زلف تو شاید
که نیست مذهب هندو جز آفتاب پرستی

ندیده‌ایم که شاهین به کبک حمله نماید
چنان که‌ زلف‌ تو بر دل‌ به‌ چابکی و به چستی

ز سخت جانی قاآنیم بسی عجب آید
که‌ بار عشق تو بر دل کشد بدین‌ همه سستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.