۳۰۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۳

می‌گَزید او آستین را، شَرمگین در آمدن
بر سَرِ کویی که پوشَد جان‌‌‌ها حُلّه‌‌یْ بَدَن

آن طَرَف رِنْدانْ همه شب جامه‌‌‌ها را می‌کَنَند
تا بِبینی روزِ روشن، ما و منْ‌ بی‌ما و من

رومیانَش جامه دُزد و زَنگیانَش جامه دوز
شاد باش ای جامه دُزد و آفرین ای جامه کَن

سَرفرازی کارِ شمع و سَرسِپاری کارِ او
شَرط باشد هر دو کارَش، هر کِه شُد شمعِ لَگَن

در سِپُردن هر کِه زوتَر، در فُروزِش بیش تَر
سَر بِنِهْ در زیرِ پای و دَسْتَکی بَرهَم بِزَن

چون دَرآرَد ماه رویی دستِ خود در گَردَنَت
تَرک کُن سالوس را، تو خویش را بر وِیْ فَکَن

تا بِریزیّ و بِرویی آن زمان در باغِ او
رویِ گُل بر رویِ گُل، هم یاسَمَن بر یاسَمَن

عاشقان اَنْدَر رُبوده از بُتانْ روبَندها
 زان که در وَحدت نباشد نَقْش‌‌‌‌های مَرد و زن

بر سَرِ گورِ بَدَن بین روح‌‌‌ها رَقْصان شُده
تا بِدیده صد هزاران خویشتنْ‌ بی‌خویشتن

زُلفِ عَنْبَرسایِ او گوید به جانِ لولیان
خیز لولی تا رَسَن بازی کنیم، اینک رَسَن

مُرتَضایِ عشق شَمسُ الدّینِ تبریزی بِبین
چون حُسینَم خونِ خود در، زَهرکَش هَمچون حَسَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.