۴۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۹۴۹

آنچه می‌آید زِ وَصْفَت این زَمانَم در دَهَن
بر مُریدِ مُرده خوانَم، اَنْدَراَنْدازَد کَفَن

خود مُریدِ من نَمیرد، کابِ حیوان خورده است
وان گَهان از دست کی؟ از ساقیانِ ذوالْمِنَن

ای نَجاتِ زندگان و ای حَیاتِ مُردگان
از دَرونَم بُت تَراشی، وَزْ بُرونَم بُت شِکَن

وَرْ بَراندازَد زِ رویَت بادِ دولَت پَرده‌یی
از حَیا گُلْ آب گردد، نی چَمَن مانَد، نه مَن

وَرْ میِ لب بازگیری از گُلِستانْ ساعتی
از خُمار و سَرگِرانی هر سَمَن گردد سه مَن

وَرْ زمانی‌ بی‌دِلان را دَم دَهیّ و دل دَهی
جان رَهَد از نَنگِ ما و ما رَهیم از خویشتن

گَر نَدُزدید از تو چیزی دل، چرا آویخته‌ست؟
چاره نَبْوَد دُزد را در عاقِبَت زآویختَن

گَر چُنین آویختن حاصل شُدی هر دُزد را
از حَریصی دُزد گشتی جُمله عالَم، مَرد و زَن

اَنْدَرین آویختن کمتر کَراماتی که هست
آبِ حیوان خوردن است و تا اَبَد باقی شُدن

چاشْنیِّ سوزِ شَمعَت گَر به عَنْقا بَرزَدی
پَر چو پَروانه بِدادی، سَر نَهادی در لَگَن

صورتِ صُنْعِ تو آمد ساعتی در بُتکَده
گَهْ شَمَن بُت می‌شُد آن دَم، گاه بُتْ می‌شُد شَمَن

هر زمانی نَقْش می‌شُد نَعْتِ اَحْمَد بر صَلیب
سِرِّ وحدت می‌شنیدند آشکارا از وَثَن

عشقَت ای خوبِ خُتَن بر دلْ سَواره گشت و گفت
این چُنین مَرکَب بِبایَد تاختن را تا خُتَن

شورِ تو عقلَم سِتَد، با فتنه‌‌‌ها دَربافتم
شور و‌ بی‌عقلی بِبایَد بافتن را با فِتَن

من کجا، شعر از کجا؟ لیکِن به من دَرمی دَمَد
آن یکی تُرکی که آید گویَدَم، هَی کیمسَن

تُرک کی؟ تاجیک کی؟ زَنگیِّ کی؟ رومیِّ کی؟
مالِکُ الْمُلْکی که داند مو به مو سِرّ و عَلَن

جامهٔ شَعْر است شِعْر و تا دَرونِ شَعْر کیست
یا که حوری جامه زیب و یا که دیوی جامه کَن

شَعْرش از سَر بَرکَشیم و حور را در بَر کَشیم
فاعِلاتُنْ فاعِلاتُنْ فاعِلاتُنْ فاعِلَن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۹۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۹۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.